دموکراسی سبز

۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

9دی روز پیروزی ساندیس بر فتنه ! (خود ارضائی اصولگرایان)


9دی روز پیروزی ساندیس بر فتنه ! (خود ارضائی اصولگرایان)


در اولین روزهای زمستان 1388 و بعد حوادث عاشورای خونین ایران و بعد از واقعه بزرگ تشیع پیکر آیت الله منتظری و حضور گسترده دوستاران آن مرجع بزرگ و تبدیل مراسم تشیع ایشان به یک اعتراض و راهپیمایی گسترده خیابانی در قلب حکومت دینی ایران یعنی شهر قم جناح قدرت در ایران منتظر بهانه ای بود برای نشان دادن قدرت خود در مقابل این حرکت ها و بهترین بهانه برای نشان دادن این قدرت وقایع عاشورای 1388 بود و بهانه ای بهتر از توهین به مقدسات و امام حسین (ع) جود نداشت، بهانه ای که به واسطه آن میتوانست از احساسات دینی مردم استفاده کند و آنها را برای نشان دادن قدرت خود به نمایش بگزارد.
9دی سرپوشی بود بر جنایاتی که در عاشورا توسط حاکمیت و عاملان آن صورت گرفته بود، 9دی روزی که به روز حماسه ساندیس در فضای مجازی و بین مخالفان حکومت و حامیان جنبش سبز معروف شد، تکثیر و انتشار تصاویر اجتماع ای که میلیونی خوانده شد و حضور اتوبوسهای شرکت واحد که همه از اطراف تهران اجتماع کنندگان را گرد هم آورده بودند این اجتماع میلیونی را تأیید میکرد!، و البته حضور ایستگاههای تقسیم ساندیس که در ساعات اولیه بعد از این نمایش بصورت گسترده در اینترنت منتشر شد. جمعیتی که به گفته جناح حاکم میلیونی خوانده شد در یک محاسبه ساده و به استناد یک تصور ماهواره ای تنها چند هزار نفر را نشان میداد، البته قصه دروغ گویی جناح قدرت و بوق های تبلیغاتی آن قصه تازه ای نیست.

9دی 1389
اما امسال در سالگرد این روز موج تازه ای از مدتها قبل برای مطرح کردن این روز به راه افتاد، از برگزاری مراسم مختلف در ادارات دولتی گرفته تا برگزاری مراسم و پخش فیلمهایی از این روز در پادگانهای نظامی و همایش های مربوط به این روز، وجود تیزر های تبلیغاتی در سطح شهر ها و جمله های به کار برده شده در این تبلیغات و بیان آنها از طرف قبله عالم (رهبر ایران) در روز قبل از این سالگرد 9دی نشان از یک برنامه حساب شده و دقیق میداد، در اصفهان در یکی از تیزر های تبلیغاتی که درب ورودی دانشگاه اصفهان نصب شده بود جمله ای کاملاً شبیه جمله بکار برده شده از طرف قبله عالم (رهبر ایران) تیتر شده بود، جمله ای که بیانگر این بود که دفاع مقدس 8سال طول کشید و دفاع با فتنه 8 ماه، دقیقاً همان جمله و عبارتی که قبله عالم از آن استفاده کرده بودند (این تیزر چند روز قبل از بیان این جمله توسط رهبر ایران نصب شده بود) و این نشان از برنامه ریزی دقیق وحساب شده ای بود که به نظر نویسنده این مطلب هیچ نتیجه ای در سالگرد این روز نداشت.



به تعبیر نویسنده این مطلب مطرح کردن 9دی در سالگرد این روز چیزی شبیه خود ارضائی اصولگرایان و حامیان حکومت در این روز بود، خیال خام حامیان حکومت برای مطرح کردن این روز به مانند روزی شبیه 22بهمن خیالی خام بود، هرچند این روزها دیگر همان 22بهمن هم رنگ و بوی سالهای گذشته را ندارد.



این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s


۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

اللهم صلی علی محمود و آل محمود !!!



اللهم صلی علی محمود و آل محمود !!!


(در راستای گفته های استاندار کرمان : "خراب نشدن دیواری در زلزله ای در استان کرمان بخاطر نصب بودن تصویر احمدی نژاد بر این دیوار) منبع خبر http://www.rahesabz.net/


گفته های استاندار کرمان آنچنان مضحک و تعجب آور بود که اولین چیزی که به ذهنم رسید صحنه ای در سریال مسافر ری بود که در آن کسی ادعای پیامبری کرده بود به اسم محمود و پیروان او بصورت مضحکی در زمان بیان شدن نام محمود این جمله را بیان میکردند ( اللهم صلی علی محمود و آل محمود !!! ) در ادامه این صحنه وقتی حامیان این پیامبر دروغین جان خود را در خطر دیدند منکر پیامبری او شدند و حاکم برای رهایی آنها شرطی را برای آنها گذاشت، حاکم گفت هر یک از پیروان این پیامبر دروغین باید 20 کشیده (سیلی) به او بزند که از مرگ آنها صرف نظر کنم و اینچنین بود که پیروان آن پیامبر دروغین نیز اینچنین کردند.

گفته های استاندار کرمان مقدس نشان دادن احمدی نژاد و شخصیت او بیان میکند، مقدس کردن تا به آنجا که حتی تصویر او را عامل خراب نشدن دیواری میداند ! هرچند چابلوسی و پاچه خاری احمدی نژاد و قبله عالم ( مقام رهبری ) در جمهوری اسلامی از اصول اولیه و خصوصیت بارز در بین مدیران دولت احمدی نژاد است اما گفته های استاندرا کرمان پا از چابلوسی هم فراتر گذاشته است، این نوع جلوه دادن به شخصیت احمدی نژاد نظیر همان خرافاتی است که در اوایل انقلاب درمورد شخص خمینی بیان میشد، دیدین تصویر خمینی در ماه و غیره، هرچند نظیر این گفته ها چیزی جز یک پروژه حساب شده نیست، پروژه هایی که بیشتر هم کارساز بوده اند به جای ناکام ماندن.


اما آیا واقعاً احمدی نژا از آنچنان جایگاهی برخوردار است که تصویر او بر دیواری مانع خرابی دیوار در زلزله ای شود که قدرت و بزرگی آن را بیش از 6 ریشتر محاسبه کرده اند ؟! اما شواهد حاکی از چیزی غیر از این گفته و اندیشه استاندار کرمان است، بعد از انتخابات سال 84 و پایان دولت اصلاحات بسیاری از مردم بر این باور بودند که احمدی نژاد حامی مستضعفان است و آمده که داد مظلوم را از ظالم بگیرد، هرچند این برداشت از همان ابتدا بخاطر عوام فریبی های احمدی نژاد بود که از زمان سمت او به عنوان شهردار تهران شروع و در تبلیغات انتخابات 84 ادامه و در طلی این سالها همچنان ادامه داشته است، اما باور ها در این مدت زمان تغییر کرده است، هرچند هستند عده ای که هنوز بر این باور باشند که احمدی نژاد رجایی دوم است و هنوز در سفرهای استانی او دوان دوان به استقبال او میروند، اما آنچه کارنامه دولت نهم و دولت دهم (دولت کودتا) دیده میشود چیزی بیش از خرابی دیواری است که استاندار کرمان از آن سخن گفته بود.


استاندار کرمان و امثال او کافی است چشم خود را باز کنند و خرابی دیواری به بزرگی ایران را ببینند که با و جود حضور نام و تمثال های افرادی چون احمدی نژاد و قبله عالم (مقام رهبری ) بر این دیوار آواری بر سر ملت شده است، دیواری که هر روز بر سر مردم ایران آوار میشود.


این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

عابر بانک ها سقاخانه هایی که این روزها حاجت می دهند !


عابر بانک ها سقاخانه هایی که این روزها حاجت می دهند !


روزگار قدیم وقتی کسی را پای سقاخانه ای میدیدم با خود این برداشت را داشتم که بنده خدا مشکلی دارد و آمده که حاجتش روا شود، و این از حالت چهره و رفتار فرد مشخص بود، اما این روزها سقاخانه هایی در گوشه و کنار شهر ظاهر شده اند که هرکس با حالت غمگین استرس به سراغ آنها میرود با خنده و رویی باز و دل شاد از کنار آنها باز میگردند و بهتر از آن سقاخانه های قدیم است که باید صبر میکردی که تا مشکلت حل شود و خنده بر لبت بیاید که تازه اگر مشکلت حل میشد! ، حال و روز عابر بانکها در این روزها گفتنی نیست، صحنه شلوغ عابر بانکها در این روزها آنقدر عادی شده که حتی من از گذاشتن تصویری از این صحنه ها در این مطلب خوداری کردم، سقاخانه هایی که ملت با حالتی نگران اطراف آن حلقه میزنند و با خنده و چهره های باز از آن دور میشوند، گویی که حاجت خود را گرفته اند، حضور مردم در مقابل عابر بانکها در اولین ساعات و روزهای اعلام شروع طرح هدفمند سازی یارانه ها توسط دولت دهم نشانگر چیست؟! خوب هرکس برداشت خاص خود را از دیدن این صحنه ها دارد، اما به اعتقاد و نظر شخصی نویسنده این مطلب مردم به دولت دهم (دولت کودتا) اعتماد ندارند و با خود اینگونه تصور میکنند که از کجا معلوم دولت منصرف شد و همین پولی رو هم که واریز کرده از حساب ها بیرون کشید؟! ، البته اگر دلیل این همه شلوغی در کنار عابر بانکها و گرفتن پول واریزی از طرح هدفمند شدن یارانه ها این باشد توجیه و دلیل خوبی است.
ضربه های اقتصادی ناشی از این طرح در مبحثی کارشناسی و اقصادی جای خود دارد، اما این طرح پیامدهایی اجتماعی نیز دارد که زیاد خوشایند نیست، یعنی همان سیاستی که احمدی نژاد در زمان تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری سال 88 از آن استفاده کرد، خُرد کردن شخصیت مردم و به نوعی گدا پروری در جامعه، گویی که دولت به ملت صدقه میدهد و منت بر سر مردم میگزارد، هجوم مردم به عابربانک ها برای گرفتن پول واریزی هدفمند شدن یارانه ها برای نویسنده این مطلب که صحنه خوشایندی نبود.

شروع طرح هدفمند کردن یارانه ها و گرانی بعضی از نرخ ها مخصوصاً سوخت نارضایتی هایی را در پی داشته است، اما این نارضایتی ها آنچنان آشکار نیست، گوئی با واریز کردن پول و آزاد کردن برداشت این پول آنهم مبلغ دو ماه و درست در نزدیکی شب یلدا باعث شده اعتراض به این طرح و گرانی های حاصل از آن ظاهر نشود. اما به نظر شخصی نویسنده این مطلب هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد، همشه با خود بر این باور بودم که اگر ملت برای احقاق حق خود و پس گرفتن رای های خود در انتخابات سال 88 در وسعت زیاد و نمایان دست به اعتراض نزدند وقتی پای غم نان و مشکلات زندگی به میان بیاید به خیابان می آیند و یا به گونه ای اعتراض خود را نشان میدهند، اما گویی دندان ملت را شمرده اند که خبری از ابراز نارضایتی در ظاهر و بصورت نمایان دیده نمیشود. البته با تجربه سرکوب مردم در اعتراضات انتخابات 88 و وسعت جنایات دولت و حکومت شاید مردم دلی برای اعتراض کردن به طرح هدفمند سازی یارانه ها و گرانی های حاصل از آن نداشته باشند.


اما با تمام این تفاسیر زیر خاکستر طرح هدفمند سازی یارانه ها گرمای آتشی احساس میشود که معلوم نیست که چه عاقبتی را در پی خواهد داشت، آتشی که شاید کم کم و با ماندن مردم در برزخ این طرح به سردی رود و کم کم این روزگار عادی شود.



این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

علی بی غم ... (هدفمند شدن یارانه ها)

علی بی غم ... (هدفمند شدن یارانه ها)

صبح که نه دیگه ظهر بود که علی از خواب بیدار میشد، نه سر دردی نه غمی و نه هیچ چیز دیگری را با خود از عالم خواب و رویا به عالم بیداری نمی آورد، در حالی که او تا لنگ ظهر خوابیده بود مردم از ساعات اولیه شب گذشته که زمزمه شروع طرح هدفمند سازی رایانه ها به گوش رسیده بود در تکاپو بودند، اما علی بی غم و فارغ از هر غمی بود، نه فرم های مخصوص هدفمندسازی را پر کرده بود و نه مثل ملت روزی یک بار به سراغ عابر بانک رقته بود و حسابش را چک کرده بود که مبادا ریالی از آن مبلغ هدفمند شده که دولت به حاسب های ملت واریز کرده کم شده باشد، برقرار برقرار بود، علی بی غم از هر چیز نه فکر گرانی بنزین بود سهمیه ماهانه اش و نه در تکاپوی خرید چهار قلم جنس برای انبار کردن در خانه برای روز مبادا، و نه غم میوه شب یلدا را داشت، علی حتی غم اعتراضات احتمالی بعد از هدفمند شدن یارانه ها رو هم نداشت، با خودش اینجور تحلیل میکرد که هرجور اون میکروب های فتنه88 خفه شدن اینها هم خفه میشن، علی بی غم با وجود سن بالایی که داشت یک دست خوش درست حسابی هر روز به عزرائیل و دکتر و ملتی میداد که من بمیر نیستم و مثل کوسه منتظر نباشین که من بمیرم و منو تکه پاره کنید، علی به کنار پنجره آمد و نگاهی به باغچه کوچک چند هزار متری خودش انداخت، به آفتاب سلامی دوباره کرده و آرام با دست چپ محاسنش را نوازش میکرد، در همین حین صدای خجسته را شنید که نهار آماده است، خجسته همسر علی بی غم بود و علی در حالی که عصای خودش رو که به دیوار تکیه داده بود بر میداشت قدم زنان از اتاق خارج شد و نیش خند همیشگیش را بر لب داشت ...


علی بی غم غمی نداشت، اما ملتی هنوز اون بیرون در دلهره و نگرانی اوضاع اقتصادی خود بودند و نگران فردای زندگیشان، علی فارغ از هر غم بر سر سفره نهار میرفت و بی خبر از اینکه ملتی هنوز در صف بنزین بودند و در تکاپو . . .



این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

رد خون و بوی قیمه. . .

رد خون و بوی قیمه . . .

ساعت نزدیک 16:45 بعد از ظهر 16 آذر 1389 از سمت میدان آزادی (اصفهان) و در امتداد چهارباغ عباسی به سمت سی سه پل با پای پیاده در حرکت بودم، هوا رو به سردی میرفت، قدم زنان و در حالی که فکر میکردم و در ذهن خودم خیابانی که در امتداد آن حرکت میکردم را مقایسه میکردم با سال گذشته و روزهای بعد از انتخابات و اتفاقات اون روزها رو با خودم مرور میکردم که چه فکر میکردیم و چه شد، نزدیک چهارراه نظر که رسیدم در خیابان دو ماشین پلیس و تعدادی مأمور بودند گویی ایست بازرسی یا چیزی شبیه آن بود، نزدیک تر که شدم جمعیت را در نزدیکی چهار راه نظر دیدم که ناگهان با دیدن این صحنه به یاد روزهای درگیری بعد از انتخابات افتادم و حتی اینچنین در ذهنم تدائی شد که مبادا اتفاقی رخ داده است، نزدیک تر شدم پیاده رو پُر بود از موتور سیکلتهای پارک شده، هرچه نزدیک میشدم جمعیت بیشتر میشد، دست هر زن و مردی ظرفی غذایی بود، تعجب کرده بودم!!! تازه فهمیده که مراسم عزاداری ایام محرم و البته آنهم در اولین روز این ایام است و اینجا هیئتی برپاست، تازه فهمیدم آن گشت نیروی انتظامی بخاطر چه بودند، ازمیان جمعیت که متراکم تر میشد عبور میکردم، بوی قیمه بود که آدم رو دیوانه میکرد، زیر لب میخدیدم که الان چه وقت قیمه دادن است آخه، نه ظهر است که بگوییم نهار است و نه شب که بگوییم شام هر چه بود از بین این جمعیت عبور کردم ، برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم خنده ای زدم و به راه خودم ادامه دادم که ناگهان به مکانی رسیدم که برای من یاد آور صحنه ای دردناک بود، من پشت چراغ قرمز ایستاده بودم و منتظر بودم که چراغ سبز شود، در چند قدمی من و در کنار خیابان مکانی بود که در روزهای بعد از انتخابات سال 88 و در جریان اعتراضات دو لباس شخصی در این مکان دختری را با مشت و لگد میزدند، هرچند با دخالت و هجوم مردم قائله در همان لحظه اول ختم شد اما صورت کبود و خون آلود آن دختر از یادم نمیرود، به یاد چهره خون آلود آن دختر بودم و بوی قیمه بود که مرا دیوانه میکرد، غمی به دلم نشست و چراغ سبز شد . . .


این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

در گزر زمان" یار دبستانی من باتوم به دست داشت ...

در گزر زمان" یار دبستانی من باتوم به دست داشت ...



مطلب زیر تجربه شخصی من در یک سال پیش و در حاشیه برگزای مراسم 16 آذر1388 است.

"16 آذر 1388 - صبح که از خواب بیدار شدم حیاط خونه خیس بود هنوز نم بارونی میزذ توی صورت آدم، به خودم گفتم: روز قشنگیه کاشکی خراب نشه، و حالا غروب رسیده، دلگیر و بی حوصله...

هیچگاه رفاقت رو با هیچ چیز دیگه قاطی نکردم، و هیچگاه واکنشی در برابر کنش دوستان صمیمی خودم انجام ندادم، شاید اعتقاد مزخرفی داشته باشم اما آدمیزاده دیگه از این اخلاق و رفتار های گند زیاد داره...!!! روز 16 آذر 1388 خیلی دیر به دانشگاه آزاد خمینی شهر اصفهان رسیدم، اوضاع مناسبی نبود، دوستانی که از من دعوت کرده بودن به اونجا برم آمدند و گفتند اوضاع اصلاً مناسب نیست و امروز دانشگاه پر از لباس شخصی هایی است که تا امروز در دانشگاه ندیده بودیم، اتفاق خاصی رخ نداد، کمی تجمع و بعد هم متفرق شدن و دسته به دسته در گوشه و کنار جمعی با هم در حال بحث و گفتگو بودند، وقتی خواستم دانشگاه رو ترک کنم در ناباوری تمام و تعجب فراوان یک دوست را دیدم!!! دوستی که 2سال دبستان در سالهای 72 و 73 رو با هم گذرانده بودیم، البته چند ماه پیش هم همدیگه رو دیده بودیم و در مورد اعتقادات و گرایش های سیاسی یکدیگر با هم حرف زدیم، و بعد فهمیدم که شغل جالبی داره، شغلی که با تردید و به واسطه قسمی که من بهش دادم در موردش برام توضیح داد، یار دبستانی من کسی 2 سال کنار هم توی یک نیمکت نشته بودیم و ... رو دیدم، لحظه ای احساس کردم که در مقابل یکدیگر قرار گرفتیم، وقی همدیگر رو دیدیم چهره خود رو برگرداند و با کسی که کنارش بود شروع به صحبت کردن کرد من هم سریع از اونجا دور شدم، گوئی میخواست مرا ندیده باشد و یا کمکی برای خارج شدن من از دانشگاه کرده باشد وقتی رسیدم خونه تماس گرفت و گفت که میخوام ببینمت من هم گفتم مشکی ندارم و قرار شد که بیاد سراغم... یار دبستانی من باتوم به دست داشت... باز هم ما در مقابل یکدیگر قرار گرفتیم، اما این بار دعوا و اختلاف ما سر اینکه کی اول نیمکت بشینه یا دعوا سر مداد پاکن نبود، این بار ما با گرایش های متفاوت سیاسی برای دومین بار در مقابل یکدیگر قرار گرفتیم، غروب 13 آبان 1388رو هم دوست نداشتم، دلم برای یار دبستانی خودم تنگ شده است... "


"اما امروز و بعد از گذشت یک سال از 13 ابان 1388 و اون اتفاق یار دبستانی من دختر کوچکی دارد که نامش زینب است، گاهی و به دور از اختلافات و اعتقادات دینی و سیاسی کنار یکدیگر مینشینیم و به روی یکدیگر هم نمیاوردیم که چه بر سر ما آمده است که باید در مقابل یکدیگر قرار بگیریم، کسی در جبهه قدرت و با باتومی در دست و دیگری در جبهه مخالفت با دست خالی، گاهی برایم درد و دل میکند گاهی میگوید خسته شدم و گاهی از آینده میترسد، او هم مثل من از آینده ای میترسد که چه خواهد شد، گاهی به او میگویم اگر دخترت و در آینده از تو پرسید که چه بر سر آزادی آوردی چه جواب به او میدهی؟ و او سکوت میکند، یار دبسانی من امروز فقط سکوت میکند، سکوت او را دوست ندارم، دوست دارم مثل آن روزهای که با هم همکلاسی بودیم پُر از شور باشد، یار دبستانی من سکوت میکند. . .


این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

پوستری برای 16 آذر...

پوستری برای 16 آذر...


این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

کبوتر نامه رسان اوین ...

کبوتر نامه رسان اوین ...

تجربه غریبی است بازداشت و زندان آنهم اگر به اسم جرم سیاسی این تجربه را کسب کرده باشی، کافی است یک بار تجربه کنی تا از دین و سیاست سیر شوی و سرت را دو دستی بچسبی که باد نبرد و تمام نگرانی و دلهره ات زندگی و خانواده ات باشد.

نامه ها و تحریر های محمد نوری زاد که از آنسوی دیوار ها بتنی و میله های فولادی اوین با قلم شیوا و نثر صریح و منحصر به فرد او نوشته و به بیرون درز پیدا کرده و منتشر میشود برای کسی که دستی در دنیای سیاست دارد و اخبار را پیگیری میکند چیز تازه ای نیست، آخرین دست نوشته محمد نوری زاد خطاب به رئیس قوه قضا صادق لاریجانی است.

این دست نوشته آنچنان واضح و صریح است که خواننده مو بر تن سیخ میکنند (متن نامه محمد نوری زاد از سایت جرس)، نحوه شکنجه هایی که بر آنها شده و توهین ها و بازجویی هایی که تصورش چیزی در ذهن نسل من میشود شبیه فیلم های دهه 60 و 70 که حرف انقلاب بود و نحوه شکنجه ساواک در دوران پهلوی، و حال همان شکنجه ها در زندانهای جمهوری اسلامی که آنهم برای کسانی که جان کف دست گذاشتند برای بقا و پایداری این نظام.

باید دل شیر داشت که اینچنین در بند بود و نامه و ها گفته هایی از ظلمی که میبنی خطالب به حکومت و حاکمان و قضات بگوئی که تو را در بند کرده اند، که جوابی جز تشدید این ظلم نخواهد بود. فلسفه و خروج این نامه ها و دست نوشته ها از زندان و از طرف این اشخاص فلسفه ای جز ثابت شدن دلاور مردی و شیر زنی این مردان و زنان در بند نیست، زنان و مردانی که با تمام سختی ها و مشکلات وارده بر آنها و خانواده هایشان پا در بند و زبان در دهان بسته آزادنه فکر میکنند و آزادانه مینویسند که این خود نشان از شکست تمام فشارها و بازجویی هایی دارد که هدفی جز ساکت شدن زبان و شکستن قلم این دلاور مردان و شیر زنان ندار.

متن این نامه (نامه محمد نورز زاد خطاب به صادق لاریجانی) آنقدر صریح و شیواست که مجالی برای توضیح ندارد، اما آنچه قابل بحث است نحوه خروج و تأثیر این نامه ها بر جامعه و مهمتر از همه صحت و درستی این نامه هاست که آیا به قلم شخص صاحب نامه است یا نه. ( این شک نویسنده این مطلب است و به نبال جوابی که شاید با نگاهی ساده در ادامه این متن به این جواب برسد)

به سختی میتوان در یک سلول ساده و بند زندانیان در زندان قلم و کاغذ پیدا کرد، زندان بخاطر وجود و تنوع مجرمین در آن سعی بر آن میشود که از هر گونه وسیله که موقعیتی برای ایجاد دردسر شود پرهیز و دور از دست رس زندانیان قرار گیرد، هرچند در جمهوری اسلامی در زندان آنچه ساده تر از قلم یافت میشود و تجارت میشود مواد مخدر است، اما زندانیان به نوع جرم در مکانها و بین افراد هم جرم و سابقه خود قرار میگیرند، هرچه شخصیت معروف تر و مطرح تر و نگرانی از سلامت او در جامعه مهم تر در مکان بهتر و با امکانات مناسبتر که باز این در جمهوری اسلامی رعایت نمیشود.
یادم هست تصویری از محمد علی ابطحی و چند تن دیگر از بازداشت شدگان بعد از انتخابات منتشر شد که کاملاً نشان از محلی امن و مطمئن و تقریباً با امکانات مناسب میداد، گوئی خانه ای امن بود، پس احتمال اینکه وجود کاغد و نوشتار در بین زندانیانی چون محمد نوری زاد باشد کم نیست، اما آیا این نامه ها نوشته میشوند و یا به نقل قول منتشر میشوند؟

چندی پیش گفته های از طرف مصطفی تاج زاده و از زبان همسر او فخرالسادات محتشمی پور که در ملاقات حضوری او با مصطفی تاج زاده خطاب به احمد جنتی در پی سخنان او گفته شده بود به قلم فخرالسادات محتشمی پور منتشر شد، سخنانی که گوئی نکته به نکته ضبط شده بودند و زبان زبان مصطفی تاج زاده بود که با همان صراحت و شجاعت گفتار بیان میشد، این حس و حال در نوشته های محمد نوری زاد نیز کاملاً مشخص است، ادبیات محمد نوری زاد آنچنان آشنای ذهن است که گوئی همان صدای آرام و پُر از درد روایت فتح است که این متن را در گوش خواننده نجوا میکنند، نکته قابل توجه در انتشار نامه محمد نوری زاد اینجاست که همسر او در مصاحبه های با بخش فارسی رادیو BBC از ملاقات با محمد نوری زاد در دو روز پش از انتشار این نامه خبر داد و صحت این نامه را به نوعی تأیید کرد (مصاحبه همسر محمد نوری زاد در زمان نگارش این مطلب در حال پخش ازبخش فارسی رادیو BBC بود) در هر صورت خروج و انتشار این گفته ها و نامه ها از طرف زندانیان سیاسی زندان های ایران تا این لحظه از طرف خود شخص آنها و خوانواده های آنها تکذیب نشده که حتی در بعضی موارد تأیید هم شده، پس شک نویسنده این مطلب در مورد این گفته ها و مطالب را خنثی میکند.


اما نکته جالبی که ذهن من (نویسنده) را در نامه محمد نوری زاد به صادق لاریجانی جلب کرد اشاره واضح در دو نقطه از این متن بود که با زیرکی تمام نوشته شده بود، خطاب کردن مأموران اطلاعات با عنوان " [برخی از] مأموران اطلاعات " ، گوئی که محمد نوری زاد در متن این نوشته دارد از کسی یا کسانی در میان مأموران وزارت اطلاعات تقدیر و تشکر میکند، آیا ممکن است کبوتر نامه رسان اوین در برخی موارد کسی از میان همین مأموران اطلاعات باشد؟!


این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

زیر پوست یک جنبش


زیر پوست یک جنبش



عده ای بر این باور هستند که جنبش سبز بعد از انتخابات ریاست جمهوری (22خرداد 1388) با اعتراضات مردمی نسبت به تقلب در انتخابات شروع شد و با ادامه اعتراضات خیابانی و واکنشهای اجتماعی تا عاشورای حسینی ادامه پیدا کرد و با وجود اتفاقات عاشورای خونین ایران از اوج اعتراض به مدارا با حاکمیت تبدیل شد، باوری که شاید در ظاهر بتوان قبول کرد اما ماجرا به باور نویسنده این مطلب چیز دیگری است.

واکنش مردم نسبت به جهت گیری فرد یا گروهی در مقابل یا هم سو شدن با خواسته های مردم اتفاق تازه ای نیست که واکنشهایی که در همان ماه های بعد از انتخابات نسبت به تعدادی از هنرمندان دیده شد، موج اعتراضی که در دنیای واقعی و مجازی به خوبی قابل مشاهده بود، شاید این اعتراض در دنیای مجازی قابل مشاهده و قابل لمس بود، اما آنچه در سطح جامعه و دنیای واقعی نهفته بود چیز دیگری بود و تأثیر بهتری با خود در جامعه داشت، سخن از اتفاقات و حوادث سیاسی جامعه و پیگیری خبرهای مخالفان دولت و حاکمیت و مطرح شدن این موضاعات در مجالس خانوادگی و جمع های اجتماعی نزدیک واقعه ای نو وتازه نیست، و گاه سخنانی که دو پهلو گفته میشود و کنایه آمیز زده میشود، از تاکسی گرفته تا ایستگاه اتوبوس میزگرد هایی که گاه دو نفره هستند و گاه چند نفره، میز گردهایی که ممکن است حتی مدت زمان کمی به اندازه رسیدن اتوبوس یا فاصله دو خیابان باشد، تجربه ای که کم یا زیاد با آن مواجه شده ایم.

در نگاه ساده و ظاهری جنبش سبز در مقابل دولتی قرار گرفته است که در رقابتی تاریخی در انتخابات ریاست جمهوری به هر زَر و زوری که بود غالب شد، و این غالب شدن خود منجر به جبهه گیری و در مقابل هم قرار گرفتن مخالفان و موافقان دولت و در نهایت حامی آن حاکمیت شد، اما جنبش سبز تنها یک و یا دو رهبر یا یک اتاق فکر و تعدادی تئورسین برای مشخص کردن جهت و سمت سوی حرکت آن نیست، زیر پوست این جنبش حرکت عظیمی نهفته است که هدایت گر اصلی آن مردم جامعه هستند، مردمی که با تکثیر واکنش و نظر خود در مقابل اتفاقات و حوادث در جامعه های مجازی و حقیقی به قولی رهبران و تئورسین های این جنبش را سوار بر موج خود کرده به سمت نگرش ها و واکنش های عموم جامعه میبرد.

شاید از منظر حامیان قدرت در جامعه و در بین مردم فاتحه جنبش سبز را همان عاشورای بعد از انتخابات خواند، اما لزوماً جنبش سبز تکیه بر حرکت های اعتراضی خیابانی نداشت و عظیم تر از اعتراضات خیابانی تکثیر فرهنگ این جنبش و بیدار شدن ذهن جامعه در مقابل تمام کمی ها و کاستی هایی بود که در بخش های مختلف زندگی اجتماعی ، اعتقادی و سیاسی و اقتصادی جامعه در حال رشد و تکثیر بود. واکنش جامعه در مقابل هر کمی و کاستی و حتی برخورد های امنیتی با افراد نشان دهنه زنده بودن جنبش سبز چون آتش زیر خاکستر است، آتشی که اگرچه در ظاهر سفید و بی روح به نظر میرسد اما چنان گرمای ماندگار و تازه ای دارد که هنوز میتواند آتش بر خرمن علف های هرزه باغ وطن بزند.



این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

چند ساعات در برزخ... (یاداشتی از 10 ساعت بازجویی از من)

چند ساعات در برزخ... (یاداشتی از 10 ساعت بازجویی از من)



نویسنده: "متن زیر خلاصه ای از تجربه شخصی من از بازداشت و بازجویی غیر قانونی است که بعد از گذشت 1 سال منتشر میشود"



18آبان 1388، نزدیک ساعت 1 بعداز ظهر بود که از خونه زدم بیرون، مقصد خیابان طالقانی (اصفهان) بود، رفتم برای خرید یک عددDVD رایتر و بعد هم چند تایی از دوستانم رو ببینم، سوار بر اتوبوس واحد و در حالی که در حال خودم بودم به خیابان سیمین رسیدم، پشت چراغ قرمز سه راه سیمین خواستم از اتوبس پیاده بشم که راننده اتوبس گفت اینجا نمیشه اما وقتی دید دو نفر هستیم درب اتوبوس رو باز کرد که پیاده بشیم، یک نفر دیگه هم با من از اتوبوس پیاده شد، فقط برای لحظه ای برگشتم و صورتش رو نگاه کردم، بطرف تاکسی هایی اومدم که به سمت انقلاب حرکت میکردند سوار تاکسی شدم، وقتی تاکسی به میدان انقلاب رسید و پیاده شدم وقتی درب تاکسی رو بستم و اونطرف میدان رو نگاه کردم ناخوداگاه چشمم قیافه آشنای رو دید، شخصی که توی اتوبوس و پشت چراغ قرمز سه راه سیمین با من از اتوبوس پیاده شده بود، ذهنم مشغول شد، به اونطرف میدان انقلاب حرکت کردم و زیر چشمی همون فرد رو دید میزدم که البته تنها نبود و یک نفر دیگه هم بود که با هم حرف میزدند، به اون سمت میدان انقلاب که رسیدم به سمت دکـّه روزنامه فروشی حرکت کردم و الکی شروع کردم به نگاه کردن تیتر روزنامه ها، یک لحظه سرم رو برگردوندم دیدم اون دو نفر به من خیره شدن، خیلی عادی و با کمی سرعت رفتم پشت دکّه روزنامه فروشی همینطور که حواسم جمع اون دو نفر بود اولین شماره لیست تماس موبایلم رو آوردم، داداشم بود تماس گرفتم، در حال بوق خوردن بود که دیدم یکی از اون دو نفر در دیدی من قرار گرفت، گویی میخواست ببینه من هستم یا نه، به سمت تاکسی های که توی میدان انقلاب بودن حرکت کردم، داداش گوشی رو جواب داد فقط وقت کردم بهش بگم منو دارن تعقیب میکنن، به فلانی خبر بده، وسائل من از خونه ببرید بیرون و اینجا بود که حرف با گرفتن بازوی دستم توسط یکی از اون دو نفر قطع شد، این همون شخصی بود که توی اتوبوس با من پیاده شده بود، (14:10) گفت: آقا ببخشید میشه چند لحظه تشریف بیارین؟ گفتم: بله، بفرمائید، شما ؟ و بازوی دستم رو از دستش کشیدم، با حالتی عجیب گفت: آقای x بفرمایید چند لحظه با شما کار دارم، مقاومتی نکردم و گفتم: بفرماید، امرتون، دوباره بازوی من رو گرفت و به سمت دهنه مغازه های داخل میدان انقلاب برد، کنار پیاده رو، یک لحظه فقط ضربه ای رو به شکمم احساس کردم و به زمین افتادم، و بعد صورت خودم رو بر دیوار، کاپشن من رو از تن بیرون کشیده بودن، دستم از پشت بسته شده بود، کاپشن من رو روی سرم کشید و در حالی که بازوی من رو گرفته بود سرم را به طرف پایین خم میکرد و فشار میداد، از لبه پیاده رو که رد شدم فهمیدم کنار خیابان هستم سرم به طرف پایین فشار داده شد و داخل ماشینی شدم. یک نفر کنارم بود و دائم میگفت: چشماتو باز نکن، صدات در نیاد، بهش گفتم منو کجا میبرید به چه جرمی به چه حکمی که در جواب چند ضربه به پلوی من اثابت کرد که فهمید اینجا باید خفه بشم. از همون ابتدا سعی کردم جزئیات رو بخاطر داشته باشم، صدای موتور ماشین شبیه سمند بود، کفپوش ماشین هم برای چند لحظه دیدم کفپوش ایران خودرو بود. همین جا بود که صدای زنگ یکی از موبایل هام رو شنیدم و فهمیدم که پیش خودم نیست، صدای زنگ موبایل از جلوی ماشین میومد، یعنی دست کسی بود که صندلی جلو سوار بود، پشت سر هم گوشی ها زنگ میخورد و در جایی هم صدای گوشی قطع شد، بعد از چند دقیقه ماشین برای لحظه ای متوقف شد درب جلو باز و دوباره بسته شد، نکته ای که جالب بود این بود که هیچ حرفی بین این افراد رد و بدل نمیشد، نزدیک 30 دقیقه سوار ماشین و لحظه ای ماشین توقف نکرد، حتی به اندازه یک چراغ قرمز، وماشین متوقف شد، کسی که کنارم بود پیاده شد درب جلو هم باز شد، کسی بازوی دستم را گرفت، دست بزرگی داشت و با اطمینان میتونم بگم که دستکش دستش بود، کاپشن منو روی سرم فشار داد و گفت: خفه میشی و چشماتم باز نمیکنی، (یک صدای جدید و خشن) چند قدمی راه رفتم و اون با گرفتن بازوی دستم منو هدایت میکرد، به چند پله رسیدیم که نزدیک بود به زمین بخورم، 2 یا 3 پله باز چند قدم دیگه، لحظه ای احساس کردم صدای محیط کم شد و بعد صدایی پشت سرم شنیده شد که صدای دربی کشوئی بود که بسته شد، چند قدمی به این طرف و آن طرف حرکتم داد و بعد دوباره به راه افتادیم، احساس میکردم راه رو و یا سالن بزرگی باشد با کفپوشهای صاف مثل موزائیک، در مسیر شروع کرد با صدای بلند به فحاشی کردن و کوبیدن من به دیواره های اطرافم، با صدای بلند داد میزد: کله ات بوی قرمه سبزی میده، شما آدم نمیشید، یک جنبشی از تو ... بکشم بیرون که دیگه هوس این غلطآ نکنی، بعد از چند لحظه ایستاد و بعد دربی باز شد، وارد شدیم اما درب بسته نشد، گفت: چشماتو باز نکن، سرم رو به دیوار گذاشت و کاپشن رو از سرم جدا کرد، بدنم میلرزید، چشمهام رو بست و شروع کرد به گشتن جیبها و لباسهام، (یعنی کاملاً همه جای بدنم رو تفتیش کرد) جیبهام رو خالی کرد کمربند رو باز کردساعت و انگشترم رو با عصبانیت از دستم جدا کرد، آویزی که به گردنم داشتم رو هم جدا کرد، بعد دستام رو باز کرد و گفت: کفشها و جورابهات رو در بیار، بعد گفت: لباسهات رو در بیار، در حالی چشم بسته بود و سردم بود بلوزی که پوشیده بودم از تنم جدا کردم و بعد زیرپوشی که داشتم خواستم شلوارم رو در بیارم که گفت: نیازی نیست. و بعد صورتم رو به دیوار چسبوند و دستهام رو از پشت بست، ( دست بندی که استقاده میکرد فلزی نبود، اما به راحتی اون رو باز و بسته میکرد ) سردم شده بود و میلرزیدم ناگهان ضربه ای به پام اثابت کرد، بر زمین افتادم، شروع به کتک زدن و فحاشی کرد، هر و قت شکایتی میکردم بدتر میشد و میگفت: صدات در بیاد بیشتر میزنم و دائم اصرار داشت که من از زمین بلند بشم و به ایستم که باز دوباره از شدت ضربه بر زمین می افتادم، وقتی خوب خسته شد از زمین بلندم کرد و صورتم رو به دیوار چسبوند، و گفت: تا من بر میگردم نمیشینی. وقتی دور شد صدای بسته شدن رب اومد تمام بدنم درد میکرد و سردم بود، از شدت در نشستم و تحمل نداشتم، چند لحظه بعد از اینکه نشستم درب باز شد و با صدای بلند فریاد زد: ... مگه بهت نگفتم نشین، و شروع کرد به کتک زدن و بعد دوباره منو از جا بلند کرد و رفت، اینجا بود که فهمیدم کاملاً تحت نظر هستم حتی در همین مکانی که بودم، میدونستم جایی که هستم برای مهمونی نیومدم باید برای سختر از اینها آماده میشدم، تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که زیر لب زیارت عاشورای امام حسین (ع) زمزمه میکردم.

بعد از گذشت چند دقیقه ای که شاید 15 یا 20 دقیقه طول کشید درب باز شد و باز شخص قبلی با همان دستهای بزرگ و دستکشی که به دست داشت بازوی لخت مرا گرفت و بر صندلی نشاند، صدای جدیدی شنیدم که گفت: دستش رو باز کن، و بعد درب بسته شد، کسی روبروی من بود که صدای نفسهاش رو بخوبی میشنیدم در فاصله کمی از من، صدای پاهش به من نزدیک شد چشمم رو باز کرد، جرات نداشتم پلک بزنم، گفت: چشمت رو باز کن، کنارم ایستاده بود و چشم بند تیره ای رو داخل جیبش گذاشت، نور زیادی د راطراف نبود اما چشمم رو برای لحظه ای اذیت کرد، گفت: راحت باش، دستات رو بگزار روی میز، هنوز جرعت نداشتم سرم رو بچرخونم و صورتش رو ببینم، رو بروی من پشت میزی که بین من و اون بود ایستاد، نگاهی به من کرد و گفت: کتک خوردی؟ جواب دادم: اینجا گل و بوسه تحویل آدم نمیدن انگار فقط کتک دیگه، در جواب من گفت: به گل و بوسه هم میرسیم. به سمت درب حرکت کرد درب باز شد، بین درب قرار گرفت و با صدای بلند فریاد زد" چرا لختش کردین؟ مگه نگفتم کتکش نزنین؟ یک چیزی بیار بپوشه، و زیر پوش من رو با خودش آورد و به من داد و گفت بپوش.

بین من و اون میزی قرار داشت که فلزی نبود، شاید جنس پلاستیک یاMDF داشت، کنار دستش 2 پوشه بود و کیفی که برای یک لحظه اون رو بالا آورد و یکی از ان پوشه ها رو از داخلش بیرون آورد.

پوشه رویی رو باز کرد و شروع کرد به ورق زدن جوری که من نتونم ببینم چی هست هرچند جرات فضولی هم نداشتم، همینطور که پوشه ای که دستش بود روورق میزد گفت: آب میخوای؟ جواب دادم: نه ممنون، پوشه رو بست و بطرف درب رفت و بین درب قرار گرفت و گفت: یک لیوان آب بده، خیلی زود با یک لیوان آب برگشت، لیوان یک بار مصرفی که تقریباً پُر آب بود روی میز جلوی من گذاشت و گفت: بخور گلوت تازه بشه میخوایم با هم حرف بزنیم. منم که فهمیده بودم اینجا من تصمیم گیرنده نیستم یکم از آب لیوان رو خوردم البته با ترس فراوان.

قد بلند و هیکلی، صورت گرد و موهای که بیشترش سفید شده بود، کت خاکستری پوشیده بود، دستاش رو روی سینه هاش جم کرد و خیره به من گفت: خوب از کجا شروع کنیم؟ خودت اول معرفی کن، با صدای لرزانی که داشتم گفتم: معرفی دیگه نمیخواد، من کجا هستم؟ با چه حکمی اینجا هستم؟ از طرف چه ارگانی؟ دستش رو روی میز گذاشت و گفت: اینجا قرار من سوال کنم آقایx، و ادامه داد: میدونی برای چی اینجا هستی؟ گفتم: نه از کجا بدونم، شما باید به من بگید من اینجا چیکار میکنم، درجواب گفت: 13 آبان کجا بودی، گفتم اصفهان، گفت: میدونم، کجای اصفهان بودی، گفتم اومدم انقلاب بعد هم رفتم ورزشگاه تختی و با خواهرم برگشتم خونه، آمده بودم چون خواهرم تماس گرفت گفت اینجا شلوغه من میترسم، گفت: یعنی تو وقتی روبروی سی سه پل شلوغ بود و شعار میدادن نبودی؟ گفتم : نه، گفت: میخوای عکست یا فیلمی که نشون میده تو اون روز اونجا بودی برات بیارم؟ درجواب گفتم: من از اونجا رد شدم اما کاری به جمعیت نداشتم، با حالتی عجیب خیره شد توی چشمام و گفت: اینجا دروغ هیچ معنایی نداره، کسی هم قرار نیست به دادت برسه، اگه میخوای اینجا زیاد بهت سخت سپری نشه همکاری کن و هرچی هست بگو، و ادامه داد: 13 آبان رو کاری باهاش نداریم و حالا بعد به اون رسیدگی میکنیم فردای 13 آبان کجا بودی؟ شب؟، جواب دادم: من از یک روز قبل از 13 آبان سرما خورگی بدی داشتم، هنوز هم مشخصه که مریض بودم، و تا روز شنبه 16 از خونه بیرون نیومدم، یعنی نمیتونستم بیام، رو به من کرد و گفت: ببین من کاری با اینکه قبلاً فعالیت میکردی یا زمان انتخابات کدوم ستاد بودی و و در کل کاری با سابقه و فعالیتت ندارم، حتی وبلاگ نویس های تو برای من اهمیتی هم نداره، من فقط میخوام بدونم 14 آبان شب کجا بودی؟ حتی اینو میدونم که شب قبل از 13 آبان اومده بودی میدان انقلاب ساعت 1 نصفه شب، پس راستشو بگو کجا بودی؟ گفتم: شما که اینقدر خوب از همه چیز با خبرید و آمار من رو دارید خوب باید خودتون بهتر بدونید که کجا بودم، من خونه بودم و تا 2 روز بعد هم از خونه بیرون نیومدم، یعنی نتونستم که بیرون بیام. این سوال و جواب ها ادامه داشت و مُدام سوال میکرد 13 آبان کجا بودی؟ فردا ش کجا بودی؟ تا اینکه صدای اذان رو شنیدم فهمیدم که دیگه مغرب شده، باجویی که دیگه اون رو به اسم حاج آقا صدا میکردم پوشه ای که روی میز بود برداشت و نگاهی بهش انداخت، منم فرصت کردم نگاهی به محل که داخل اون بودم بیندازم، اتاقی که با دیوارهای که تازه با زنگ کرمی رنگ شده بود، درب فلزی محکمی که بالای اون پنجره کوچکی داشت که وقتی بهش نگاه کردم دوربینی رو از بیرون دیدم که اتاق رو زیر نظر داشت، تازه فهمیدم همه چیز داره ثبت میشه، و لامپ با نور سفید رنگی که در حفاظ فلزی به بالای سقف چسبیده بود، بازجو کیفش رو از روی زمین برداشت و کاغذ سفیدی رو جلوی من گذاشت و گفت: جمله ای که میگم رو بنویس، خوکاری به دستم داد و گفت: بنویس" چند نفر در صف نانوایی بودند، سطل زباله " رو به بازجو گفتم: سطل با کدوم ت باید بنویسم؟ خنده ای کرد و خوکار رو از دستم گرفت و کاغذ رو برداشت، گفت: من میرم برای نماز خوب فکر کنن دوباره میام، گفتم: ما هم بچه مسلمونیم، بخوایم نماز بخونیم باید چیکار کنیم؟ گفت: اگه بچه مسلمون بودی اینکارها رو انجام نمیدادی، و بعد اومد چشمام رو بست، درب رو باز کرد و بعد دوباره همون شخص دستکش به دست اومد و ستم رو از پشت بست و درب بسته شد.

بازم جای شکرش باقی بود که روز صندلی نشته بودم، با خودم کمی فکر کردم چرا این گیر داده به یک روز بعد از 13 آبان، آخه اون روز که خبری نبود !!! و در حالی که بشدت سردم شده بود زیر لب باز هم زیارت امام حسین (ع) رو زمزمه کردم، شاید 30 یا 40 دقیقه تا اومدن بازجو طول کشید، و باز شخصی دستکش به دست دست منو باز کرد، تا این لحظه متوجه درد دستم از بسته شدن نشده بودم، دستم که باز شد با دستام مچهای دستم رو شروع به فشار دادن کردم، درب بسته شد و بازجو باز چشمهای من رو باز کرد، رو بروم نشت و گفت: خوب فکر کردی چیز جدیدی یادت نیومد، گفتم: اگه برای شما 13 آبان و وجود من توی میدان انقلاب مهم نیست پس بگید روز بعد از 13 آبان چه اتفاقی رخ داده که من چند ساعت دارم بخاطرش بازجویی میشم؟ بازجو خنده تمسخر آمیزی کرد و گفت: خودت بهتر باید بدونی، فعلاً کاری با این موضوع نداریم، میخوایم یکم در مورد فعالیت هات حرف بزنیم، بگو، خودت بگو چیکار میکنی و چرا این کارها رو انجام میدی؟ گفتم: فعالیت؟ چه فعالیتی آخه؟ منم مثل بقیه مردم جامعه دارم زندگی میکنم !!! (اینجا بود که فهمیدم این بازجویی داره وارد قسمت جدیدی میشه) خیلی با هم بحث کردیم، از گفته های من در ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی گفت، از جمله ها و بحث هایی که در مورد ولایت فقیه انجام داده بودیم، از فعالیت های گذشته خانواده مخصوصاً دادشم گفت و پرسید و در کل بحث اعتقادی شد، سعی میکردم در جواب سوالهاش چیز ناخوشایندی از نظر اون نگم وقتی بحث به ولایت فقیه رسید واقعاً مونده بودم چی بگم، منکر گفته هام و نظری که داشتم نشدم، اما این اعتقا و نظر رو شخصی دونستم و گفتم من این نظر و اعتقاد رو بر هیچکس تحمیل نکردم و نمیکنم، حالا اگر جایی هم مطرح شده ناخواسته بوده، در مورد وبلاگ نویسی و انتشار مطالب ی که مینویسم پرسید و بحث کردیم، بهش گفتم من فقط نظرم رو مینویسم یا منتشر میکنم تصمیم با خواننده است و مثل شما دین و سیاست رو به کسی تحمیل نمیکنم، اینجا بود که با عصبانیت فراوان گفت: دین؟! اینجا دین منم، قرآن منم، اینجا واسه تو خدا هم منم، با تمام خوشرویی که داشت وقتی به انکار چیزی میرسیدم یا حرفی میزدم که خوشایند نبود من رو متوجه میکرد البته با سیلی که به صورتم میزد، نزدیک 4 یا 5 ساعت حرف زدیم، من گفتم و او گفت، حتی از خصوصی ترین اتفاقات زندگی من برام حرف زد، شاید چیزهایی که فقط من میدونستم و یک نفر دیگه و خدا، در بین بازجویی سوالاتی از اطرافیانم و رابطه من با اونها پرسید، حتی به این نکته اشاره کرد که خیلی جالبه تو در دوستان نزدیک خودت کسانی رو داری که از نظر اعتقادی و سیاسی اصلاً هم سو و یک نظر نیستید که بحثی هم در این موضوع داشتیم، خسته شده بود و من خسته تر، دیگه توان هیچ چیز رو نداشتم، از معده درد و بیشتر از اون سرما داشتم کلافه میشدم، همین لحظه کسی به درب زد، بازجو درب رو باز کرد و بین درب با کسی شروع به صحبت کرد، شاید برای 1 دقیقه و برگشت، کمی بعد دوباره چشمهام رو بست، در حالی که داشت چشم بند به چشمم میزد گفت: آقای x ما باید به نتیجه میرسیدیم که نرسیدیم، با خود گفتم اینجا موندی شدم، گفتم: حاج آقا من بیماری ... دارم و باید دارو مصرف کنم، فقط همین، خنده ای کرد و گفت: نگران نباش اینجا رسیگی میشه، درب رو باز کر و خطاب به کسی گفت، ایشون امشب رو هم مهمون ماست تا به نتیجه برسیم، از من خدا حافظی کرد و رفت، شخص دستکش به دست دوباره اومد و دستم رو بست. چند دقیقه بعد دوباره همون شخص دستکش به دست اومد و من رو از صندلی جدا کرد و به طرفی هدایت کرد، احساس کردم از اون اتاق خارج شدم، من رو هل میداد و سمتی که میخواست هدایت میکرد، پا هام برهنه بود و سردی کف اون مکان رو احساس میکردم بعد از چند لحظه راه رفتن سردی هوا رو به خوبی احساس کردم، و باز چند پله و سختی زمینی که سرد بود و حس کردم اسفالت هست، من ر سوار ماشینی کردند شخصی کنارم نشست و ماشین حرکت کرد، در فکر این بودم کجا میرم، بازداشتگاه !؟ نزدیک 20 یا 30 دقیق بعد از حرکت ماشین کاملاً متوقف شد، درب ماشین باز شد و من رو از ماشین به بیرون آوردند اما این بار اون دست ها دستکش نداشت، در حالی که شخصی گردنم رو گرفته بود من رو از زانو بر زمین نشاند، در همین حال صدای ماشین و حرکت اون میومد، ماشین داشن دور میزد، صدای دنده عقب ماشین کاملاً تابلو بود، دستم ر باز کرد و گفت: دستات رو بگزار روی زمین، و بعد گفت چشمات رو باز میکنم تا 10 دقیقه دیگه باز نمیکنی، میگزاری ماشین که دور شد چشمات رو باز میکنی، چشمام رو باز کرد، جرات نداشتم پلک از پلک بردارم، بعد درب ماشین باز و بسته شد و صدای رفتن ماشین و دور شدنش، کم کم احساس کردم صدای تردد ماشینهای زیادی رو با سرعت بالا میشنیدم، چشمم رو باز کردم، نزدیک بزرگ راهی بودم که نمیدونستم کجاست، در فاصله ای دور چراغهایی رو دیدم، از روشنایی بزرگراهی که نزدیکم بود اطرافم رو بخوبی میدیدم، کنارم لباس، کاپشن، سر رسیدی کا با خودم داشتم، کفشها و جوراب هام بود، لباسم رو پوشیدم، جورابهام رو گذاشتم توی جیب کاپشنم که تازه فهمیدم موبایل هام توی جیب کاپشنم هست، هر دو موبایل خاموش بود، روشن کردم و با داداشم تماس گرفتم که همزمان اون یکی موبایلم از خونه زنگ خورد، به داداشم گفتم نمیدونم کجا هستم به طرف بزرگ راه اومدم و تازه فهمیدم که در حاشیه اتوبان خُرم و خیام هستم.

یکی از دوستام که به اون نقطه نزدیک بود با تماس داداش اومد و کنار اتوبان سوارم کرد، و بعد سوار ماشین دیگه ای به همراه داداش و پسر عموم و یکی دیگه از دوستان به خونه رفتم (23:45)، هنوز مات این روز و این حادثه بودم، کل ماجرا رو تعریف کردم، تازه فهمیدم اطرافیان کجا ها و با چه کسانی تماس گرفته بودن، چند ساعت بعد با وجود اینکه سیستم و تمام وسائل من از اتاق و خانه خارج شده بود با موبایل سری به اینترنت و سایت ها زدم، و با تعجب فراوان در سایت جرس و در قسمت ادبی سایت شعری از خودم رو دیدم که برای 13 آبان سروده بودم، سروده ای به نام " ما پیچکیم و آفت علف هرزه میشویم....".

دست رسی به سروده: لینک در وبلاگ" ما پیچکیم و آفت علف هرزه میشویم

دست رسی به سروده: لینک در جرس (راه سبز)" ما پیچکیم و آفت علف هرزه میشویم

هنوز و بعد از گذشت 1 سال از اون واقع هیچ وقت نتونستم بفهمم اون افراد چه کسانی بودن، از طرف چه ارگانی بودن، و چه اتفاقی در روز بعد از 13 آبان 1388 اتفاق افتاده بود و چرا با وجود این همه فشار و اتهامی که بر من وارد میکردند من رو رها کردند؟! از نکته های جالب آن روز این بود که من با خودم سر رسیدی (تقویم) داشتم که در آن دست نوشته هایی بود که در طول بازجویی نیز بسیاز نگران آن دست نوشته ها بودم،

" ناگفته های زیادی از این واقعه بود که در این متن گنجانده نشد، شاید بگویید خود سانسوری کردم "





این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)
©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

غدیر قـُم !!! تشبیه یا استعاره ؟

غدیر قـُم !!! تشبیه یا استعاره ؟

روزنامه وطن امروز با انتشار خبر سفر رهبری به قم و درج تصویری که همه روزنامه های روز چهار شنبه 28 مهر 1389 در صفحه اول خود داشتند تیتری زد که شاید در نگاه اول ساده از کنار آن بتوان گذشت اما با تأمل به تصویر و تیتر روزنامه وطن امروز میتوان به نکات هشمندانه و ناشیانه ای رسید.


تیتر روزنامه وطن امروز در روز چهار شنبه 28 مهر 1389 در نگاه اول به تشبیه سفر رهبری به قم با واقعه غدیر خم در آخرین سفر پیامبر اکرم (ص) به مکه و اعلام آشکار ولایت علی (ع) به نظر می آید، حال اگر تشبیه این روز با آن اقع هم درست باشد در تشبیه افراد کمی حرف و حدیث و جود دارد، چه کسی به تشبیه پیامبر (ص) است و چه کسی به تشبیه علی(ع) !!!

گفتن حرف های از طرف بعضی افرا چون مصباح یزدی که صبر و تدبیر آقای خامنه ای را به معصوم تشبیه کرده بودند و یا گفته های احمد جنتی با این مضمون که آقای خامنه ای سپه سالار سپاه امام عصر(عج) و خیلی از گفته های دیگر کم نبوده که دوستاران و مریدان آقای خامنه ای پا از گلیم خود فراتر گذاشته و و سفر او به قم را به واقع غدیر خم تشبیه میکنند، هرچند نقد بازار این روزهای ایران پاچه خواری و فدائی شدن است، هرچه بهتر پاچه بخارانی و فدائی تر باشی بیشتر از طرف قبله عالم مورد عنایت قرار خواهی گرفت، اما در این میان عده ای دین به دنیا فروخته و اسیر عصیان درونی شده اند که کمتر از بت پرستی نیست، تحجر و خرافه را آنچنان در بدنه جامعه رواج داده اند که دیگر جایی برای حق و حقیقت باقی نمانده است. تشبیه شخص و فرد با هر مقام و درجه با معصوم گناهی نابخشودنی است من ِ ناقص العقل هرچه فکر میکنم که چرا و به چه دلیل و با چه هدف بزرگی این کار انجام میشود به جایی نمیرسم، شاید حکومت و حاکمیت و در کل قدرت آنچنان عده ای را اسیر خود کرده که برای بودن در جایگاه خود حاضر به پرداختن و مطرح کردن این گونه اراجیف باشند.


اما جدای از این تشبیه ها نکته دیگری در این تیتر نهفته است که مطمعناً در انتخاب این تیتر تأثیر نداشته است، سفر مقام رهبری به قم جدای از تشبیه آن به واقعه غدیر خُم شاید بتوان به آخرین سفر پیامبر (ص) به مکه و بعد از آن فوت پیامبر (ص) نیز تشبیه کرد.



این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)
©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

قبله عالم در قـُم میکروب شناسی تدریس میکنند (رهبری درقـُم )


قبله عالم در قـُم میکروب شناسی تدریس میکنند

از سفر آیت اله خامنه ای به قُم گفتن چیزی جز تکرار اخبار نیست، قبله عالم بعضی ها به قم رفتند و با وجود حضور پُر شور و مردم قم و تغریباً خیلی دیگه از جاهای ایران که 100 درصد هم خودجوش بوده و تدارکاتی در بر نداشته و ساندیس هم ندادند سخنرانی کردند.

قبل از هر چیز به این نکته اشاره کنم که در زمان سخنرانی قبله عالم نکته ای که قبل از همه توجه مرا به خود جلب کرد این بود که چرا قبله عالم در عدای بعضی کلمات و مخصوصاً در بعضی ار حرف ها زبانشان میزد، و ترسیدم که مبادا سکته ای چیزی داشته باشند که متوجه این موضوع شدم که: آهان تا حالا این همه آدم توی قم از نزدیک ندیده بودِ . صدا و سیمای ایران در نخستین تصاویر سخنرانی قبله عالم فعلی برای چند بار تصاویری از قبله عالم احتمالی بعدی بعضی یعنی مصباح یزدی نیز پخش کرد که گویی در نزدیکی جایگاه بود، اما در میان این همه شخصیت جای خیلی ها خالی بود.


از همه این گفته ها که بگذریم میرسیم به تجلیل از تقلب در انتخاباتی که قبله عالم آن را رفراندومی خواند که مردم در آن جمهوری اسلامی را باز هم تأیید کردند و از این جور حرفها، بعد گفتن این نکته که دولت و مخصوصاً ریس جمهور خیلی باحاله، و در این جا بود که درس میکروب شناسی قبله عالم شروع شد، آیت الله خامنه در این سخنرانی جریان فتنه را مانند میکروبی برای جمهوری اسلامی خواند و ادامه داد که جمهوری اسلامی در برابر این میکروب و میکروب ها واکسینه شده است، و در ادامه از عاشورای سال گذشته گف و باز هم در بیان حماسه 9دی سال گذشته جملاتی بیان کرد، و در آخر از شوری آب قم حرف زد و اینکه دولت بازهم خیلی باحاله، در کل شورش را هم دیگه داشت کم کم در می آورد. نکته بسیار جالب این بخش از سخنان قبله عالم در اینجاست که او جریان اعتراضات سال گذشته را به میکروب تشبیه کرد کاری احمدی نژاد در 2 روز بعد از انتخابات انجام داد و مردم معترض را خش و خاشاک خواند، و این نهایت بی احترامی به مردم است حتی اگر کم و ناچیز باشند که البته اینگونه نیست.
آیت الله خامنه زمانی در قم قرار گرفت و جمعیتی را دید که این جمعیت در شهری جمع شده بودند که ایشان در آن بیشترین محبوبیت را داراست، جمعیتی که از مدتها قبل از آنها دعوت شده بود بیایند و از قبله عالم استقبال کنند، قبله عالم در حالی در قم حضور پیدا کرد که برای جمع کردن این همه انسان هیچ مانعی بر سر راه وجود نداشت، اما چرا این همه برنامه ریزی و برای پُر شور نشان دادن حضور مردم؟ این استقبال تنها و تنها 1 دلیل دارد و این دلیل نمایش قدرت قبله عالم در مقابل جامعه اجتهاد قُم بود، جامعه ای که این روزها یکی از نگرانی ها قبلعه عالم و دوست داران او شده است، نمایش قدرتی برای در مقایسه قرار دادن حضور مردم در تشیع پیکر مرحوم آیت الله منتظری (ره)، هرچند آقای خامنه ای و دوست دارانش این نکته را فراموش کرده اند که مردم در تشیع پیکر آیت الله منتظری کمتر از یک روز خود را به قم رساندند آنهم در تدابیر شدید وسنگ اندازی های حکومتی، این نکته را فراموش کرده اند که آن جمعیت که برای تشیع پیکر آیت اله منتظری به قم آمدند و در همین شهر در همین مکان که او سخنرانی کرد و در حرم حضرت معصومه (س) وقتی پیام تسلیت او خوانده شد آنچنان هووو کردند که یپام نیمه خوانده رها شد و فراموش کرده اند که در خیابانهای قم چگونه بر علیه این قبله عالم شعار داده میشد، هر چند با مقایسه تصاویر سفر قبله عالم به قم و تصاویر مراسم تشیع پیکر آیت الله منتظری به این نکته پی خواهیم برد که استقبال قبله عالم مانند گذشته در رسانه های دولتی و حکومتی بزرگ نمایی شده است.



اما نکته قابل توجه دیگر این است که کسی که مردمی او را مرید و آن فرد را مراد و امام خود میخوانند چه چیزی را برای این ارادت و امامت در نظر گرفته اند؟ آیا بیش از این است که عده ای چون مصباح یزدی آیت الله خامنه ای را به معصومین تشبیه میکنند و او را در مسند ولایت فقیه دلیل تمامی الطاف خداوند میداند و صبر و تدبیر او را در مثال و کلام چون مولای شعیان علی (ع) می دانند؟ پس چه شد منش و رفتار علی(ع) گونه که این مریدان در مدح مراد خود بیان میکنند؟! علی (ع) در کجای تاریخ امتی را به تجلیل از ولایتش به خفت و خاری خواست؟ و یا در ذره ای از بیت المال مسلمین را کواهی کرد؟ کجا عدلت را اجرا نکرد و کجا در قضاوت کوتاهی کرد؟ علی (ع) در کجای تاریخ مخلف خود با سیاه بازی و مظلوم نمایی خفه کرد و یا به آنها توهین میکرد؟ علی (ع) کی وکجای تاریخ نشان داده که به مسند حکومت دلبستگی داشته است؟ و...( این است ولایت علی (ع) گونه ای که عده ای در مدح قبله عالم خود میگویند!!!)



این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)
©® http: //green-democracy.blogspot.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

سفر قبله عالم به قم (میرود شاید کمی مطرح شود...)

سفر قبله عالم به قــُم
(میرود شاید کمی مطرح شود...)



چیکار میکنه این کارنوال بازی ها، احمدی نژاد در لبنان آنچنان ذوق زده شده بود که بهش پیشنهاد میکنم هر چند وقت یک بار سفری به لبنان داشته باشه و یکم روحیه بگیره، استقبال مردم لبنان از احمدی نژاد آنچنان در رسانه های دولتی ایران بزرگ نمایی شد که خود من هم داشت کم کم باورم میشد که احمدی نژاد اگر در وطن خودش کمی تا قسمتی شخصیت منفوری داشته باشه اما یک جای مثل لبنان محبوبیت هم داره، اما فراموش کرده بودم سفر سید محمد خاتمی در دوران ریاست جمهوری خود به لبنان رو که اون استقبال هم بی نظیر بود، و در کل هرکسی یک سری به لبنان بزنه استقبال خوبی ازش میشه.


اما قبله عالم در قُم ...


سفر آیت الله خامنه ای به قُم از همان روزهایی شروع زمزمه سفر او در رسانه های مجازی کمی بو دار بود، این بو با نزدیک تر شدن و ظهور علائم استقبال از ایشان در قم کم کم زیاد تر هم شد و آنچنان بوی پیدا کرد که همه افکار را به خود جلب کرده است.

چند سوال وجود دارد:
1- تا بحال کدام سفر آیت الله خامنه به استان و یا شهری بوده است که از یک ماه قبل خبرش منتشر شود و چرا یک ماه زودتر منتشر شد؟
2- هدف از این سفر در این زمان خاص چیست؟
3- و آیا در سفر های قبلی ایشان به قم چنین تدارکاتی برای استقبال از او شده بود که در این سفر شده است؟
4- و نتیجه این سفر چه خواهد بود و سوغات قبله عالم بعضی ها از قم چیست؟

خبر سفر قبله عالم بعضی ها به قُم قبل از مهر ماه زمزمه می شد و تنها دلیل این زمزمه ها سنجش میزان استقبال و وسعت اهمیت آن در افکار عمومی بود، کاری که پیش از این در هیچ یک از سفر های قبله عالم بعضی ها انجام نشده بود، و مهمتر از همه فرصتی برای راضی کردن بعضی از علماء که درزمان ورود فبله عالم بعضی ها به قُم در قُم حضور داشته باشند و آبرویی بخرند. تهیه و تجهیز این همه استقبال کننده که پیش بینی آن در قم دور از ذهن نیست و پوشش خبری و رسانه ای این سفر خبر از واقعه ای میدهد که شاید برای بعضی خوشایند نباشد.



قم شهری مذهبی و در کل مذهبی علمی است، با وجود بارگاه مطهر حضرت معصومه (س) در این شهر میتوان قُم را یکی از قطب های مهم علم شعیه نام برد، شهری که مردان بزرگی به خود دیده و همیشه شاهد جرقه های مهم در عرصه های سیاسی و دینی بوده است، جرقه های مانند انقلاب اسلامی و یا سرکوب هایی مانند حمله و حتک حرمت بزرگانی جون آیت الله شریعت مداری در اوایل انقلاب و مهمتر از همه حتک حرمت فقیه عالی قدر مرحوم آیت الله منتظری، بی شک جمهوری که اسلام آن را به یدک بکشد حکومت و حاکمیتش جایی بیشتر از همه جا نفوذ و خریدار دارد که از نظر اجتماعی اسلامی باشد و قم بخاطر وجود طلاب حوزه های علمیه در قم این خصوصیت را دارا میباشد، و دور از ذهن نیست که بتوان استقبال از قبله عالم بعضی ها را در قُم باشکوه پیشبینی کرد.

اما سفر به قُم با این همه پوشش خبری در سطح جامعه که کم سابقه هم بوده است دلایل خاص خود را دارد، عده ای بر این باور بودند که آیت الله خامنه ای به قُم میرود تا برای درجه اجتهاد فرزند خود مجتبی از علماء تأییدیه بگیر که این باور در نظر شاید قوی باشد اما در اصل ظعیف که هیچ غیر ممکن است، هدف از سفر به قُم مصداق این جمله است ( گیرم که آب رفته به جوی آید، با آبروی رفته چه میکنی؟ ) قبله عالم بعضی ها با این همه سر و صدا به قم میرود که خودی نشان بدهد و علماء و فضلای مطرح که اکثراً این روزها با کنایه به او هشدار میدادند را به دست بوس بیاورد و آنچنان نمایش قدرتی از خود نشان بدهد که حرف و حدیثی در کمال قدرت و عزت او در مسند رهبری باقی نماند. اما هستند مریدان قبله علم در شهر قُم چون آیت لله نوری همدانی و یا مصباح یزی که این روزها منتظر ورود او به قم هستند، ارادتی که تا به آنجا پیش رفته است که در استانه ورود قبله عالم بعضی ها به قُم کسی چون مصباح یزدی صبر و تدبیر آقای خامنه ای را کمتر از معصومین نداسته و یا درجایی دیگر اینچنین میگوید که تمام عظمت آفرینش خدا در مقابل ولایت فقیه صفر است، قبله عالم بعضی ها در حای به قُم میرود که شاید کمتر کسی در این شهر منتظر او نباشد.


اما من نویسنده این وبلاگ در سفر قبله عالم به قُم تنها به دنبال یک حرکت او هستم، آیت الله خامنه در قُم با قوّت فراوان برای زیارت به حرم حضرت معصومه (س) خواهد رفت، و بی شک برای خواندن فاتحه ای بر سر مزار مرحوم آیت الله بهجت نیز خواهد رفت، اما آیا خامنه ای برای خواندن فاتحه بر سر مزار آیت الله منتظری هم خواهد رفت؟ و برای من جالب تر از همه این است که برای رسیدن به مزار آیت الله بهجت راهی جر عبور از کنار مزار آیت الله منتظری وجود ندارد.




این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)
©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

توی دِه راهم ندادند، سراغ کد خدا رو گرفتم، اما فایده نداشت منم رفتم لبنان (از زبان محمود)

توی دِه راهم ندادند، سراغ کد خدا رو گرفتم، اما فایده نداشت منم رفتم لبنان (از زبان محمود)
سیرک احمدی نژاد این بار در لبنان

سلام

بازار سفر و سفر کرده این روزها بسیار داغ است، یکی میرود لبنان یکی هم امروز میگوید میرم نه ببخشید میریم قم فردایش میگویید نمیریم قم، خلاصه ملت رو مچل خودشون کردند این جماعت.

محمود احمدی نژاد به لبنان سفر کرد، حالا این سفر دیپلماتیک هست یا تفریحی خدا میدونه، هر چند دیپلماتیک برای احمدی نژاد یک جور تفریح محسوب میشه، ذوقی که ایشون از استقبال و خبرنگار و جمعیت و مخصوصاً صندلی خالی میکنه تقریباً چیزی شبیه ذوق کردن یک الاغ در هنگام خوردن کیک خامه ای است، احمدی نژاد بعد از پنج سال و خورده ای به زور ریاست جمهوری کردِ انگار کمی میخواد به خودش استراحت بده و رفته یکم لبنان یک حال و هوایی عوض کنه و حالی هم بکنه و صفایی و دیگه دیگه، هرچی باشه اونجا براش سنگ تموم رو میگزارن، باید بگزارن، یعنی اگه نگزارن خدایی ظلم کردن بهش، هرچند با این غربتی بازی ها که من در مراسم استقبال ایشون دیدم حتماً براش سنگ تموم میگزارن.

استقبال از احمدی نژاد بسیار حساب شده و جالب بود، قبل از هر چیزی بگم که در چند روز گذشته در ایران ساندیس کم یاب شده بود، حالا این موضوع ساندیس چه ربطی به سفر احمدی نژاد داره من نمیدونم، اما یک ربطی باید داشته باشه دیگه. صحنه ورود احمدی نژاد در فرودگاه چیزی شبیه صحنه ورود آیت الله خمینی در 12 بهمن 1357 بود، فقط یک سرود مثل خمینی ای امام کم داشت، بعد ماچ و لب بود که تبادل شد و بعد جلف بازی و الاغ سواری در خیابان های لبنان، اینم بگم که اونی که تا دیروز وانت سوار میشد و با قیافه مظلوم از پشت وانت برای مردم دست تکان میداد در لبنان سوار یک ماشین شده بود که من هر کاری کردم مدلش رو یک جورایی تو اینترنت پیدا کنم نتونستم، البته رئیس جمهور ضد آمریکایی سوار بر ماشین آمریکایی شده بودند، حالا میگیم ماشین کار میزبان بوده و براش عزت و احترام گذاشتن، اما آخه یکی نیست به این محمود بگه آخه کی دیده یکی سرش رو از پنجره ماشینی با این تیپ و قیمت و پرستیژ بیرون بکنه تازه نیشش هم تا بنا گوشش باز باشه و بدتر از همه اینها دست تکون بده، یعنی این محمود توی ایران آدم ندیده بود که رفت اونجا داشت ذوق مرگ میشد؟! حالا من موندم این همه بنر و تابلو کجا بوده تو لبنان که همه جا رو باهاش پر کرده بودن؟ یعنی این لبنانی ها تا حالا دیکتاتور ندیدن اونم از نوع کوتوله؟ اما انگار احمدی نژاد با سیرک کامل خود به لبنان رفته و انگار تلافی سفر چند وقت پبشش به نیویورک رو داره در میاره.
اما یک پیشنها: اقا اگه این لبنانی ها اینقدر به این احمدی نژاد ارادت دارند و دوستش دارند و خاطرخواه این آقا شدن چرا بهش پیشنهاد نمیکنن که بره اونجا رئیس جمهور بشه یا یک پست مهم بهش بدن، جداً ایران رو که خوب ...توش، حتماً میتونه لبنانم ...توش، حتماً میتونه. (توضیح نویسنده: بخدا من بی ادب نیستم اما نقطه چین گذاشتم که خودتون نقطه چین ها رو هر جور که دوست داشتید پُر کنید)

اما تمام این سوال ها جوا داره، تمام این استقبال کردن ها و سنگ تمام گذاشتن ها دلیل داره، هرچی باشه لبنان برای ایران لبنان ِ، یک جورایی مستعمره ایران و بهتر بخوایم توصیف کنیم سوراخ موش بعضی هاست که اگه تقی به توقی خورد دیگه لازم نباشه که دنبال سوراخ موش برای فرار پیدا کنن، هرچند آقایان و آقازاده ها از این سوراخ موش ها زیاد دارند.





اما احمدی نژاد در لبنان چه کاری خواهد کرد، یعنی رفته که یک جورایی روند صلح با اسرائیل رو بر هم بزنه، یا رفته بر عکس همیشه که سنگ رو می انداخت داخل چاه (دیوانه) به طرف نتان یاهو پرتاب کنه؟!



این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)
©® http: //green-democracy.blogspot.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

اول مهر زادروز مردان بزرگ و آزاد... ( تولد آیت الله منتظری )


اول مهر زادروز مردان بزرگ و آزاد...






سلام


امروز اول مهر 1389 هجری شمسی یعنی دقیقاً 466 روز پس از کودتای انتخابات ریاست جمهوری1388 . توی اینترنت و مخصوصاً شبکه های اجنماعی هرجا که سر میزدم همه تولد محمدرضا شجریان استاد آواز ایران را تبریک میگفتند، اما کمتر دیدم یا بهتر بگم من ندیدم کسی امروز تولد بزرگ مردی رو تبریک بگه که آزاد و سر بلند زندگی کرد و همیشه یاد و خاطره ای زنده و جاودان از خودش باقی گذاشت، امروز اول مهر تولد مرحوم آیت الله العظمی حسینعلی منتظری نیز هست.





چند روز پیش برای چند روزی قم بودم، رفتم سری اطراف منزل آیت الله منتظری زدم، خیلی سوتوکور بود، دلگیر تر از همیشه مسیر بیت آیت الله منتظری تا حرم رو پیاده اومدم، توی راه به یاد روز تشیع پیکر آیت الله منتظری افتادم و صحنه ها رو جلوی چشمم مجسم میکردم، به حرم که رسیدم به طرف ظریح حضرت معصومه حرکت کردم، با خودم گفتی زیارتی میکنم و بعد فاتحه ای برای آقا و دیگران میخونم میرم، نزدیک ظریح میشدم که یک چیزی منو سر جای خودم میخ کوب کرد، آروم به کناری رفتم و فقط تماشا کردم، زن و مردی رو دیدم که با 3 فرزند خودشون کنار سنگ مزار آیت الله منتظری نشسته بودن، بچه ها میشه گفت از 12 -13 سال بود تا 7 یا 6 و یکی از این بچه ها هم دختر بچه شیرینی بود که کنار مادرش زانو زده بود و در حالی که پدر و مادرش در حال تلاوت قران بودند گل زُرهایی که در دست داشت رو بر روی پارچه سیاهی که بر روی ستگ مزار آیت الله منتظری بود پرپر میکرد، با دیدن این صحنه با خودم باز این بیت شعر رو زمزمه کردم ( نام نیکی گر بماند ز آدمی / به ز او ماند سرای زرنگار ).




این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد
(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)
©® http: //green-democracy.blogspot.com
E-mail: green_democracy@yahoo.com
.........................................................a.r.s

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

سایه شیطان بر زمین فرقه مصباحیه/ مصباح یزدی مروج مرام خشونت



سایه شیطان بر زمین فرقه مصباحیه/ مصباح یزدی مروج مرام خشونت


سلام

در ادامه این مطلب و طبق قولی که داده بودم مطلبی است که نگاهی مستند و واقع بینانه بر زندگی شخصیت محمد تقی گیوه چی معروف به مصباح یزدی دارد، نگاهی به گذشته و حال او ، و تحلیلی بر تفکرات و اندیشه های او و مدارکی مستند از گفته ها و سخنان او.






مطلبی که در ادامه این مطلب مشاهد و مطالعه خواهید کرد برگرفته از جستجو ها و یا پاره نوشته هایی است که من در جستو جوی شخصی خود در باره این شخصیت جمع آوری کرده ام. اما نا گفته های بسیاری نیز در مورد این شخصیت وجود دارد...









تاریخچه زندگی سیاسی مصباح یزدی بر محور قدرت ستائی :
این فصل را در دو قسمت مطالعه می کنید . در قسمت اول زندگی نامه سیاسی و چگونگی شکل گرفتن طرزفکر او بر محور قدرت و در قسمت دوم ، چند خبر گویای طرزفکر و صداقت امروز او .

زندگی نامه سیاسی محمد تقی گیوه چی معروف به مصباح یزدی مروج مرام خشونت :

او درسال 1313 به دنیا ﺁمده است . از افرادی است که حتی یک روز در تاریخ انقلاب ایران دستگیر نشد و علاوه بر آن تنها در تاریخ مبارزاتش 18 نامه و بیانیه را امضا کرده است. و در کوران انقلاب جایی نداشت و تنها برای نابودی نسل جوان ایران وارد صحنه شد. اعضای فرقه او ،او را استاد خطاب می کنند. تئوری خشونت را او به دستور و همکاری خامنه‏ای جعل و به اسلام نسبت داده است . متفکر اصلی انصار حزب الله و "ارزشیون" و امام زمانی ها و تروریست‏های وزارت اطلاعات و روحانیت سرکوبگر است.

* وضعیت زندگی، دوران کودکی و خانوادگی و مالی او : نویسنده کتاب زندگی نامه او، در مورد وضعیت زندگی اومی نویسد: زندگی پدر و مادر استاد در منزل میراثی مادرشان با سختی بسیار می‏گذشت. مادر با کمک خاله‏ها در خانه جوراب می‏بافتند تا پدر برای گذران زندگی جوراب‏ها را در مغازه بفروشد . این شغل بسیار کم درآمد بود به طوری که پدر می‏بایست هر از چندی مبلغی قرض می‏کرد تا به زندگیش سامان دهد. (زندگی‏نامه آیة ‏الله مصباح، ص 19).

خود" استاد" مرام خشونت می‏گوید: یادم می‏آید بهترین غذایی که دوست داشتیم و هفته‏ای یک مرتبه می‏خوردیم این بود که با برادرم از مدرسه که می‏آمدیم، دو ریال و ده شاهی سرشیر می‏خریدیم و مادر کمی آب قند درست می‏کرد و با این سرشیر قاطی می‏کرد و این بهترین شام آخر هفته بود.(همان، ص 19)

و اما افسانه تولد او : بیش از تولد محمد تقی، مادرش خواب می‏بیند که قرآن به دنیا آورده است. با نگرانی خواب خود را نزد معّبری به نام سید محمد رضا امامیه که از علمای یزد بود باز می‏گوید. سید در پاسخ می‏گوید: فرزندی که متولد می‏شود پسر است و بشارت باد که او عالم و حامی قرﺁن خواهد شد (همان، ص20)

در اینجا دیده می شود زندگی نامه سازان برای اسطوره ساختن از یکی از بی باک ترین افترازنندگان به قرﺁن، همان کار را می کنند که در باره بسیاری از جنایتکاران بزرگ کرده اند : افسانه ساختن برای تولد . این شخص نیز ﺁنچه در بیداری می کند، برانیگختن به جنایت و پرداختن به فساد مالی و فساد سیاسی ( علاوه بر ترویج خشونت، واجب کردن تقلب در انتخابات ) ، است . ناگزیر می باید با خواب ها، جنایت و فساد پیشگی را پوشاند .

محمدتقی نوجوان در سال 1325- 26 دوره ابتدایی را به پایان برد. و وارد مدرسه شفیعیه شد و در سال 1330 به همراه خانواده همگی راهی نجف شدند . ولی سال بعد به ایران بازگشتند. او بعد می‏خواست به قم برود ولی وضع مالیش خوب نبود. منتهی او معتقد بود: درس خواندن در حوزه یک واجب شرعی است که رضایت والدین در آن دخالتی ندارد.! (همان،صص 23-24)

برادر کوچکتر محمدتقی... یک چراغ فیتیله و یک قابلمه و یک قاشق و یک قوری فلزی برای برادر خود خرید تا با خیال آسوده‏تر در قم زندگی کند و درس بخواند.(همان، ص 24).

او در سال 1332 به قم رفت . ولی جایی برای سکنی پیدا نکرد. او می‏گوید: نهایت کمکی که خانواده می‏توانستند به من بدهند ماهیانه 20 تومان بود که آنهم به طور مرتب نمی‏رسید و گاه می‏شد که حتی یک لقمه نان هم برای شب نداشتم. طوری برنامه ریزی کرده بودم که روزی 6 تا 7 قران بیشتر خرجم نشود که این پول یک نان سنگک و یک سیر پنیر می‏شد. (همان،ص 26).

نویسنده کتاب خاطرات او می‏نویسد: محمدتقی چنان مشتاق دانستن بود که همه ساله در امتحانات پایانی شاگرد ممتاز مدرسه شناخته می‏شد...(همان، ص 20)

او در چنین وضعیتی زندگی و دوران مدرسه و شروع طلبگی را طی میکرد و به لحاظ مالی خود و خانواده اش به شدت در تنگنا بودند مانند دیگر روحانیون آن زمان.

محمد تقی با خانواده "آیة الله " نوری همدانی وصلت کرد که حاصل آن ازدواج ،یک دختر و دو پسر است. درباره پسران او گفته می‏شود که هر دو تحصیلات حوزوی دارند و یکی از آنها چند سالی نیز در دانشگاه مک‏گیل کانادا تحصیل کرده است. دختر او نیز همسر "حجت الاسلام" محمدی عراقی رییس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی است. (مجله گزارش شماره 131-133، ص 49)

سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی یکی از سازمانهای تحت پوشش اعزام نیروهای تروریستی به خارج از کشور بوده است و نیروهای مخصوص ترور در پوشش رایزنی های فرهنگی به کشورهای مورد نظر اعزام می شدند و زمینه را برای ترور نیروهای سیاسی و مخالف ﺁماده می ساختند.

* مبارزات گیوه چی در مدرسه حقانی و جریانات بعد از انقلاب :

بر اساس نوشته‏های کتاب خاطرات او، مبارزات" استاد "چندین مرحله داشته است!:

1 - ماجرای انجمن‏های ایالتی و ولایتی برگزاری جلسات بحث و مشورت در جهت تایید مبارزه علیه این تصویب نامه (همان،ص199)
2 - چاپ مخفیانه اعلامیه‏ها و سخنرانی‏های امام ( همان ، ص 201)
3 - ارسال نامه خدمت امام در زندان قیطریه (همان،ص200)
4 - اعزام به مسافرتهای تبلیغاتی از سوی امام؟! جهت تنویر افکار عمومی شهرها، قبل از 15 خرداد 42. (همان، ص202)

نویسنده خاطرات می نویسد : بعد از قیام پانزده خرداد و آغاز نهضت اسلامی، فضلای حوزه به پیشنهاد استاد مصباح تصمیم گرفتند برای مبارزه علیه دستگاه حاکم و پیشبرد اهداف نهضت تشکل منظمی پدید آورند. یازده نفر جمع شدند از فضلای حوزه.... مصباح یزدی - ربانی شیرازی - قدوسی - مشکینی - هاشمی رفسنجانی - آذری قمی - امینی اصفهانی - علی خامنه‏ای - محمد خامنه‏ای - مهدی حائری تهرانی . این تشکل بعد از پیروزی انقلاب جامعه مدرسین حوزه علمیه قم را تاسیس کردند. (همان،ص 204) - البته اکثر ﺁقایان بالا معتقدند که خود به تنهایی پایه گذار این قضیه بوده‏اند. در حالی که یکی از دوستان او حجة الاسلام عبایی خراسانی می‏گوید: بخش اول از دوره دوم فعالیت‏های آیة الله مصباح با هیجانات سیاسی 1342 شروع شد. ولی زود خاتمه یافت و به گواه اظهارات مطلعین عمر این فعالیت به یکسال نیز نرسید. آقای مصباح جزو کسانی بود که در سالهای 42 و 43 برخی از اطلاعیه‏های آن زمان را امضاء کرده است . ولی بعد از آن دیگر اسم ایشان نیست و طی این 15 سال اسمی از آقای مصباح یزدی نیست. (مجله گزارش، شماره 131-133، ص 49).

یکی از کارهایی که گفته می شود مصباح قبل از انقلاب انجام داده است ، انتشار مجله ای است به نام انتقام .

او در ادامه از مبارزات خود می‏گوید : به اقتضای وفای به آن عهد من تا به حال به یاد ندارم که همکاران آن (نشریه انتقام یکی از دو نشریه‏ای است که او و روحانیون دیگر انتشار داده‏اند) را معرفی کرده باشم، البته حالا شاید بتوان گفت که آن سوگند انصراف دارد ولی احتیاطاً چون عهد و پیمانی در کار بوده از معرفی آنان خودداری می‏کنم، به هر حال جمعی از ارادتمندان خالص امام بودند و ارتباطی با بیوت دیگر نداشتند. این نشریه را به راه انداختند و تقریباً بدون مبالغه نود درصد زحمات آن به عهده خود بنده بود. (همان، ص209)

بعد ساواک در موردی نسبت به استاد مظنون می‏شود. طبق نوشته نویسنده :آیة الله مصباح ، پس از به دست آوردن سرنخهایی از ایشان (به عنوان مظنون) ، به روستای فیض آباد در حوالی آشتیان متواری شدند و در آنجا ظرف مدت یکی دو هفته دستخط خود را تغییر دادند (همان، ص213)

آیة‏الله هرگز دستگیر نشد تنها یکبار جهت پاسخگویی به برخی سئوالات احضار شد. (همان، ص215)

از" استاد "به جز اطلاعیه‏ها و بیانیه‏های زیر دیگر اطلاعی در دست نیست . او بعد از آن به تدریس پرداخت و از کل مسائل و حرکات انقلابی دور شد و هیچ ارتباطی با خمینی، بر خلاف نوشته‏های کتاب، نداشت .

عبایی خراسانی می‏گوید: ایشان با امام ارتباط خاصی نداشتند بلکه من نکته‏ای را بگویم که در عرض این مدت کسانی خدمت امام رفتند - در صحیفه نور ثبت شده است - حتی از من به عنوان یک طلبه کوچک چند بار اسم آمده است اما تنها یک نوبت آقای مصباح، آن هم با آقای قرائتی با یک عده از مسئولین در مورد مساله‏ای فرهنگی پیش امام رفتند و از همین معلوم می‏شود که ایشان با امام معشور نبوده اند . بلکه فقط یکبار با یک جمعی رفته‏اند. این مساله شاهد آن است که ایشان بعد از آن زمانی که منزوی شدند دیگر وارد صحنه انقلاب نشدند و در کنار بودند. (مجله گزارش، شماره 131-133، ص 52).

عبایی خراسانی ادامه میدهد : انزوای آقای مصباح ادامه داشت تا اینکه به عنوان ایدئولوگ انقلاب مطرح شد. چه خودش، خود را مطرح کرده باشد و یا دیگران او را مطرح کرده باشند که این موضوع حائز اهمیت است به این دلیل که ایدئولوگ انقلاب بایستی خود با انقلابیون همراه بوده باشد. حال ﺁنکه آقای مصباح که منزوی بود و اصلاً وارد انقلاب نبود.(مجله گزارش، شماره 131-133، ص 51.)

در کل با توجه به اسناد موجود انقلاب اسلامی مصباح تنها 18 امضا پای اطلاعیه‏ها و اعلامیه‏ها زده است .

* تشکیل مدرسه حقانی :
در مورد مدرسه حقانی سخن بسیار است. این مدرسه از پایه‏های استبداد در ایران و به وجود آورنده نیروهای ضد آزادی است،(در مورد این مدرسه، مطلب جداگانه در نشریه انقلاب اسلامی درج شد ). حجة الاسلام شخصی پوش علی جنتی (پسر آیة الله جنتی و معاون وزیر کشور کابینه احمدی نژاد ) در مورد این مدرسه می‏گوید: مدیر مدرسه حقانی در بدو ورود من مرحوم شیخ زاده بود. 7 یا 8 ماه که گذشت (سال 1343) شهید قدوسی مدیریت آنجا را بر عهده گرفت.... (خاطرات علی جنتی، سعید فخر زاده، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 24).

مدرسه حقانی توسط آیة الله قدوسی داماد آیة الله طباطبایی مدیریت و اداره آن مدرسه به عهده آیة‏الله بهشتی بود. مدیریت مدرسه در سال 1343 بر عهده شیخ زاده بود. اواخر آن سال بر عهده قدوسی نهاده شد. اساتید این مدرسه عبارتند از: حجت الاسلام مصلحی (فرزند آیة الله اراکی) - آیة‏الله سید حسن طاهری‏خرم‏آبادی - آیة‏الله تقوی - آیة‏الله محمدی‏گیلانی - آیة‏الله مومن - آیة الله محمدعلی گرامی - آیت‏الله محسن مجتهدشبستری -آیة‏الله جوادی آملی - آیة الله جنتی - آیة الله خزعلی - آیة‏الله انصاری شیرازی و دکتر احمد احمدی (پیشین، صص220-24)

نویسنده کتاب خاطرات مصباح یزدی بر خلاف نظر دیگران می‏خواهد او را به اوج برساند به همین دلیل می‏نویسد: در راستای تحقق آرمانهای اصلاحی حوزه به ابتکار شهید آیة‏الله دکتر بهشتی و مرحوم آیة الله ربانی شیرازی مدرسه نوینی که با یک برنامه درسی جدید بتواند طلاب کوشا و مستعد را در مدتی کوتاه‏تر با بازدهی و ثمردهی بیشتر تربیت کند، زیر نظر مرحوم آیة الله العظمی گلپایگانی تاسیس شد. این مجموعه مدتی در یک ساختمان اجاره‏ای کوچک شروع به فعالیت می‏کند و پس از آن که ساختمان مدرسه حقانی به همت فرد خیری به نام حاجی حقانی (پدر حقانی سازمان مجاهدین - کتاب خاطرات میثمی) و جمع دیگری از خیرین به اتمام می‏رسد، تشکیلات آن مدرسه به این ساختمان انتقال می‏یابد و از مرحوم شهید آیة الله قدوسی برای مدیریت مدرسه حقانی دعوت می‏شود. شهید بزرگوار از روی ذوق و سلیقه عالی و دقت نظرشان در شناسایی استادان کارآمد و خلاق، از استاد مصباح برای ارایه درسهایی در مدرسه حقانی دعوت کردند... پس از چهار سال عضویت در هیات علمی مدرسه حقانی و همکاری صمیمانه با آیة الله دکتر بهشتی و آیة الله قدوسی، سرانجام استاد بنا به درخواست شهید قدوسی مبنی بر شورایی شدن اداره مدرسه به همراه شهیدان قدوسی و بهشتی وآیة‏الله جنتی به عضویت هیات مدیره آن مدرسه در آمدند و مدت شش سال علاوه بر تدریس و ارایه راهکارهای علمی و فکری به منظور رونق امر تحصیل و آموزش، در امور اجرایی نیز مشارکت فعال داشتند. (همان، ص 241-242)

مصباح ، پس از درگیریهایی که بین او و بهشتی، بر سر دکتر شریعتی و سختگیرهای مصباح پیش آمد، از مدرسه حقانی خارج شد.

فاضل میبدی می‏گوید: گاهی آقای مصباح نسبت به افکار دکتر شریعتی خیلی تند می‏شد . یعنی طوری بود که حس می‏کردم قضیه دارد از دایره استدلال خارج می‏شود. بعدها این جلسات مقداری هم سیاسی شد و عده‏ای از جوانان انقلابی که هوادار دکتر شریعتی بودند از بیرون موضع گرفتند و با این جلسه‏ها مخالفت کردند و دامنه‏اش به مدرسه حقانی کشید و در آن‏هم باعث اختلاف‏هایی شد. (مجله گزارش، شماره 131-133، ص 50).

عبایی خراسانی می‏گوید: البته همین موضع‏گیری‏های آقای مصباح باعث شد تا سرانجام میان او و شهید بهشتی اختلاف نظرهایی به وجود آمد و آقای مصباح با خروج از مدرسه حقانی فعالیت هایش را به همراه آقایان خرازی و استادی در قالب موسسه در راه حق ادامه داد. تقریباً تا پس از رحلت امام از صحنه سیاسی - اجتماعی ایران بر کنار بود. البته در این میان گاه به او برای انجام برخی اقدامات سیاسی نیز مراجعاتی می‏شد.(مجله گزارش، شماره 131-133، ص 51).

در آن سالها، اختلاف دکتر بهشتی و مصباح زیاد بود به گونه‏ای که خود دکتر بهشتی که از بانیان مدرسه حقانی بود و انگیزه خود از تاسیس این مدرسه را آشنایی طلاب با علم روز و جهان معاصر قرار داد، بعد از بروز اختلافات با جناح راست مدرسه حقانی به رهبری مصباح یزدی بر سر عقاید دکتر علی شریعتی طی یک سخنرانی در جمع طلاب این مدرسه گفت: "مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج ، پرخاشگر بی‏جا و متعصب تربیت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد؟ این نوع موضعگیریها بسیاری از افراد را به یاد چماق های تکفیری می‏اندازد که در تاریخ درباره عصر تفتیش عقاید کلیسا و قرون وسطی خوانده‏اند" (بهشتی- کتاب شریعتی ، جستجوگری در مسیر شدن)

پرسشی که محل پیدا می کند اینست : ﺁیا اختلاف رفتار بهشتی و همفکران وی با جناح راست مدرسه حقانی ، پس از انقلاب ، بسود مواضع مصباح یزدی حل نشد؟ مصباح یزدی در سخنرانی ای می گوید :" هر جا که آهنگ مخالفت با ولایت فقیه یا ولی فقیه ساز شده سعی کنید آن را خاموش کنید، اگر از روی نادانی است برایش توضیح دهید و شبهه‏اش را رفع کنید ولی اگر از روی غرض ورزی است او را خفه کنید"! (سخنرانی در جمع بسیجیان شهرستان قروه 7 مرداد 81).

اینجا "آیة الله "کار را تمام می کند و دستور خفه کردن را می‏دهد! این آیة الله وقتی "فتوای" خفه کردن و این نوع ترور را می داد - در شرع این آیات عظام حتماً باید بدون خونریزی صورت گیرد! مثل خفه کردن چندین نفر از نویسندگان جنایتهای سیاسی که گردانندگان سازمان ترور به ﺁنها "قتلهای زنجیره‏ای نام نهادند - که همپالگیهای او ماشین اعدام را سالها بود که به راه انداخته بودند.

همان گونه که در بالا دکتر بهشتی در مورد حرکت مصباح گفته بود شاگردان او بلاخره ، همان و بلکه بدتر از ﺁن شدند که بهشتی گفته بود .

"آیة الله "که در کارنامه مبازرات انقلابی او ، هیچ اثری به جز هجده نامه و چند شماره نشریه وجود ندارد، در کتاب خاطرات یکی از دوستانش (مصطفی حائری زاده از اعضای فعال هیات موتلفه) مبارز پیگیر می شود . او می نویسد : درست است که ساواک بالاخره نتوانست ردی از آقای مصباح پیدا کند و ایشان را زندانی سازد. اما ایشان کسی بود که واقعاً در آن شرایط سال‏های 42-44 از زندگی و همسر و فرزندش و بلکه از همه راحتی اش گذشته بود. نشریه انتقام را ایشان به تنهایی یا به کمک عده‏ای چاپ و منتشر می‏کرد. (همان، ص40)

مصباح ، در سال 56 هم، نامه‏ای در حمایت از خمینی امضا نکرد. در توجیه آن، نویسنده خاطرات می‏نویسد: استاد در مورد امضا نکردن نامه سال 1356 در حمایت روحانیون از امام می‏گوید: حقیقت این است که من به آورنده نامه اطمینان نداشتم و گرنه امضای بنده در دهها نامه و بیانیه صریح علیه حکومت هست و در اسناد انقلاب هم ثبت شده و برخی نیز نزد خودم است (همان، ص 263)

وی بعد از خروج از مدرسه حقانی به موسسه "در راه حق " می‏رود تا آنجا را بسازد!! نویسنده خاطرات او می‏نویسد: برنامه درسی بخش آموزش موسسه " در راه حق " با برنامه درسی مدرسه حقانی متفاوت بود و در واقع برنامه جدیدی محسوب می‏شد. در مدرسه حقانی مرحوم بهشتی یک دوره بلند مدت هفده ساله در نظر گرفته بودند که طلاب مستعد و کوشا از همان ابتدای طلبگی پذیرفته می‏شدند و می‏باید با نظم و برنامه‏ای متفاوت با برنامه‏های رایج حوزه به تحصیل می‏پرداختند . اما استاد مصباح در موسسه " در راه حق " به دلایلی از جمله کمبود بودجه و امکانات لازم و نیز ضرورت تسریع در آموزش مسائل جدید علوم اسلامی، تصمیم گرفتند طلاب علاقه‏مند و زبده‏ای را که دروس سطح را به اتمام رسانده و مشغول درس خارج شده بودند را جذب نماید و در یک دوره هشت ساله مبانی اندیشه اسلامی و شیوه‏های دفاع از مکتب اسلام را به آنان آموزش دهند. از این رو شرط پذیرش در این دوره آن بود که طلاب جزوه درسی‏ای ارایه کنند که نشان دهد دست کم دوسال در درس خارج فقه اصول شرکت کرده‏اند. (از اینجا بود که بسیاری از نیروهای سرکوبگر به سرعت وارد جریانات نابودی انقلاب شدند و مدرک فقاهت و اجتهاد را گرفتند در حالی باید حدود 20 سال درس می‏خواندند، با مدتی حدود نصف آن مجتهد شدند)....به این ترتیب اولین دوره آموزش در موسسه در راه حق در سال تحصیلی 54-55 با حدود بیست نفر دانش پژوه آغاز شد... کار آموزش و تحصیل در این دوره تا اواخر سال 57 و اوایل سال 58 ادامه یافت .با پیروزی انقلاب اسلامی، شرایط ویژه‏ای در کشور پدید آمد که "استاد" و شاگردانش برای مقابله با تبلیغات ضد اسلامی منافقین و گروههای چپ ( به اصطلاح آن روز) ناچار شدند درس‏ها را تعطیل کنند و به دفاع از ارزشهای انقلاب و اسلامی بپردازند (زندگی نامه آیت الله مصباح، ص 248)

یکی از روحانیون گروه الف، حجة الاسلام محمدی عراقی است. مسئول سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (همان،ص 251)

*از این زمان بود که باند حقانی‏های طرفدار مصباح وارد دستگاههای قضایی و اطلاعاتی شدند و انجام جنایات سال 60 به بعد را بر عهده گرفتند .

در این مورد در کتاب خاطرت نویسنده مینویسد: در مقابل این تبلیغات مخرب (گروهک‏های التقاطی) استاد مصباح به دفاع و حمایت فرهنگی از اسلام و انقلاب برخاستند. ایشان درسهای بخش آموزش موسسه در راه حق را تعطیل کردند و طلاب گروه (الف) را که مشغول تحصیل بودند برای مبارزه، بسیج کردند... به این ترتیب همه 20 نفر اعضای گروه (الف) درسها و برنامه‏های حوزوی خود را تعطیل کردند و برای مبارزه با تفکرات التقاطی در حد لازم برای تبلیغ آماده شدند و به کردستان - گیلان - مازندران - خوزستان - بوشهر رهسپار شدند (یعنی به مقام رسیدند در دادگاهها و زندانها و...) .... (همان، ص‏ص 249 - 50)

بعد از آن، "استاد" دست به ایجاد بنیادی جدید زد. نویسنده می‏نویسد: بنیاد فرهنگی باقر العلوم محلی بود که فارغ التحصیلان دوره پنج ساله موسسه در راه حق بتوانند در آن جذب شوند و تحصیل را به صورت تخصصی در یکی از یازده رشته ادامه دهند.( همان، ص 255) . و در نهایت مصباح دست به تاسیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی زد . در این باره ، نویسنده می‏نویسد: با توسعه امور آموزشی و پژوهشی موسسه "در راه حق " و بنیاد فرهنگی باقرالعلوم و گسترش فعالیت‏های طلاب شاغل به تحصیل در گروههای مختلف آموزش و پژوهش، کمبود فضا و امکانات برای ادامه فعالیت‏ها کاملاً محسوس بود و برپایی موسسه‏ای جدید که امکانات وسیعتری برای تمرکز امور ﺁموزشی و پژوهشی داشته باشد ضروری می‏نمود . از این رو استاد مصباح و شورای تصمیم گیری تحت اشراف ایشان بر آن شدند که خدمت حضرت امام برسند و از ایشان تقاضای مساعدت بیشتری کنند. امام با این تقاضا موافقت فرمودند و به امر مبارک ایشان برای احداث ساختمان موسسه جدید قطعه زمینی به مساحت هفت هزار متر مربع از طرف ﺁستانه مقدسه حضرت معصومه به استاد مصباح اهدا شد... که ساخت موسسه در سال 1374 تمام شد (همان،ص257) - که البته دروغ است طبق گفته آیة الله عبایی خراسانی ایشان یکبار آنهم به صورت جمعی به ملاقات آقای خمینی رفته است.

* معرفی بهترین شاگردان و دوستان مصباح یزدی :
حجت الاسلام میرسپاه (گروه ارشد مدرسه و عضو حقانی)- حجت الاسلام ابوالحسن نواب (رییس سازمان تبلیغات اسلامی و برادر نواب اطلاعاتی که در بوسنی کشته شد و داماد حجت الاسلام دکتر زارعان)- حجت الاسلام حائری زاده - حجت الاسلام محمد رضا موسوی فراز (از مرکزآموزشی و پژوهشی امام خمینی)- حجت الاسلام عجمین - حجت الاسلام قطبی - حجت الاسلام دکتر محمد جواد زارعان (خواهر او همسر ابوالحسن نواب است)- حجت الاسلام معصومی (معاون مرکزآموزشی و پژوهشی امام خمینی)- حجت الاسلام ابوالحسن حقانی - حجت الاسلام دکتر رهنما - حجت الاسلام محمد حسین زاده - حجت الاسلام دکتر عباسعلی شاملی - حجت الاسلام علی اکبر مسعودی خمینی - حجت الاسلام شیخ محمد حسین بهجتی اردکانی (امام جمعه اردکان) - حجت الاسلام شیخ علی پهلوانی - آیت الله میرزا حسین نوری - حجت الاسلام غلامرضا فیاضی (از اساتید ممتاز حوزه علمیه قم) - محمود رجبی (معاون و مدیر گروه علوم قرآنی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی)- حجت الاسلام سید محمد غروی (مدیر گروه روانشناسی موسسه امام خمینی)- حجت الاسلام‏دکتر مرتضی آقا تهرانی (استاد اخلاق حوزه علمیه) - حجت الاسلام محمدی عراقی (رییس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و داماد آیة الله مصباح) - حجت الاسلام محسن غرویان. این حجت الاسلام همان کسی است که جدیدا بحث جمهوریت و اسلامیت و بی اعتبار بودن ﺁرای مردم را مطرح کرده است. - حجت الاسلام حسین ایرانی - حجت الاسلام حیدر علی ایوبی - حجت الاسلام عبدالرسول عبودیت - حجت الاسلام محمد رضا طباطبایی مدیر جامعه الزهرا - حجت الاسلام ‏نیری یکی از سه قاضی عامل کشتار زندانیان - حجت الاسلام‏صدیقی - حجت الاسلام مبشری (رییس دادگاه‏های انقلاب)- حجت الاسلام‏مویدی - حجت الاسلام‏داراب کلایی - حجت الاسلام‏احمد رهنمایی - حجت الاسلام‏دکتر محمد فنایی - حجت الاسلام‏ نمازی - حجت الاسلام‏ دکتر شمالی.. (همان، ص 104) و از دیگر دوستان استاد که در جلساتی با هم شرکت می‏کردند شیخ عزیزالله خوشوقت (یکی از مفتیان جنایتهای سیاسی " قتلهای زنجیره‏ای " و پدر عروس یکی از فرزندان خامنه‏ای) - حجت الاسلام مجید رشید پور - حجت الاسلام ‏سید ابراهیم خسروشاهی - حجت الاسلام شیخ محمد علی واعظ و حجت الاسلام‏سعادت پرور (همان ،ص97)

افرادی که نام ﺁنها در بالا ذکر شد ، به احتمال زیاد از افرادی هستند که در انتخابات ﺁینده در ایران که انتخابات مجلس خبرگان است شرکت خواهند کرد و به احتمال زیاد از اعضای خبرگان خواهند شد .

مصباح در مورد لباس روحانیت نظر بسیار خاصی دارد که مستند قولش معلوم نیست : وی در گفتگو با حجت الاسلام دکتر شاملی ، به او که قصد داشته در تحصیل خارج از کشور لباس نپوشد، گفته است : آیا شما هیچ گاه در وجوب نماز صبح تردیدی کرده‏ای؟ (حجت الاسلام شاملی گفت : " گفتم شما پوشیدن لباس را به اندازه نماز صبح واجب می‏دانید؟ ) استاد فرمود : " بلی به خاطر آثار و برکاتی که دارد این چنین است " (همان، ص79)

یکی از توهم ها که مصباح و فرقه اش ساخته اند همین لباس روحانیت است که در قداست ﺁن هیچ شکی برای او و مریدانش وجود ندارد. استاد این لباس را لباس پیامبر و ائمه می داند و می گوید هر کس که این لباس را پوشیده باشد نماینده ﺁنان است و احترام او واجب شرعی است و می گوید این لباس وجودش موجب برکت برای هر قومی است. با وجود این، خود رفتاری متناقض با ادعایش دارد :

حجت الاسلام دکتر عجمین از شاگردان مصباح می‏گوید: ابعاد عرفانی شخصیت استاد مصباح به قدری جذاب است که در یکی از سفرهای خارجی ایشان، یک کشیشش مسیحی پشت سر ایشان به نماز ایستاده بود و بعد از نماز گفته بود من از سجده شما خیلی لذت بردم (همان،ص‏ص 66-65).

احتمالاً در یکی از این سفرها بود که آیة الله به خاطر مسائل عرفانی ، در جشن بالماسکه نیز شرکت کرده بودند.گفته می شود که استاد برخی اوقات برای اشنایی با مراسم هالوین به صورت مخفی و با لباس ملبس به لباس ﺁدم های معمولی در این جشن شرکت می کند.

نویسنده در کتاب خاطرات در مورد مناظره استاد می‏گوید: جلسات مناظره استاد مصباح و احسان طبری - از سرسپردگان و تئوریسین‏های حزب توده - از نمونه‏های بارز مبارزات ایشان با الحاد است. این جلسات در بدو پیروزی انقلاب برگزار شد...

شاید همین تلاش‏های علمی استاد در نقد مارکسیسم بود که سبب شد آقای طبری در اواخر عمر خود به اشتباه خویش و خطای تئوری‏های مارکسیسم پی ببرد و به دامان پاک عقیده اسلامی بازگردد. (همان،ص 227)

البته خاطره نویس نمی‏نویسد چگونه طبری به دامان " عقیده پاک اسلامی " باز گشت ؟ زیرا همین " بازگشت " را نیز ، در باره سعیدی سیرجانی، ترتیب دادند . بعد معلوم شد با چه روشهای دهشتناکی او را به اصطلاح از نظریاتش" بازگرداندند"! این روش روشی بود که حکم اجرای ﺁن را " استاد " به امثال ﺁقای سعید امامی و فلاحیان و حسینیان و رازینی و پور محمدی و ... ﺁموزش داده بود .

* در مورد خشونت و اخلاق مصباح، ابوالحسن نواب میگوید: ایشان کانون محبت است... چه کسی از زبان ایشان آزار شخصی دیده است ؟ چه کسی از برخورد فیزیکی ایشان خاطره‏ای دارد؟ چگونه می‏گویند ایشان تئوریسین خشونت است ؟ (همان، ص49)

در جواب نواب ، باید نظری کوتاه به دو سه جمله از بیانات ضد خشونت آیة الله بیندازیم:البته در بالا اظهار نظرهای او را ﺁورده ایم . کتاب " جنگ و جهاد در قرﺁن " که ناچیز کردن و از خود بیگانه کردن اسلام در بیان خشونت است ، در دسترس همگان است . با وجود این، اظهار نظرهای دیگری از او را می ﺁوریم :

- اگر با دلایل قطعی برای مردم ثابت شد که توطئه‏ای علیه نظام اسلامی در کار است و می‏خواهند این نظام را براندازند، دیگران به هر دلیلی هم توجه ندارند، یا صلاح خودشان نمیدانند، اگر مردم قطعیت پیدا کردند خودشان اقدام باید بکنند، این هم از مواردی است که خشونت جایز است .

(ویژه نامه لثارات الحسین برای مصباح - 11 شهریور 1378)

- اما این شیاطین فراموش کرده‏اند و خیال کرده‏اند با تبلیغ تساهل و تسامح، غیرت نواب صفوی‏ها و فداییان از بین رفته است. غافل از اینکه آن روح الان هم در پیکر جوانان بسیجی ما وجود دارد. البته در آن زمان کسی که کتاب ورجاوند بنیاد را نازل کرد به دست فداییان اسلام به درک واصل شد و امروز جانشینان کسروی در صدد هستند دین، کتاب و پیامبر جدیدی را عرضه کنند و دارند کتابهای کسروی را تجدید چاپ می‏کنند. (لثارات الحسین، شماره70، ص 2)

* "آیة الله "دروغهای جالبی در مورد چمدانهای پر از دلار خارجی‏ها برای روزنامه نگاران را به سطح جامعه کشاند ولی هرگز نتوانست حتی یک دلار از آنها را ثابت کند و مشکلی هم برای او پیش نیامد زیرا وی یکی از محکمات دین اسلام است . آیة الله محسن مجتهد شبستری می‏گوید: مسئله اهانت به آقای مصباح و شخص نیست. بلکه منظور اهانت به احکام اسلام است چون ایشان از محکمات اسلام دفاع می‏کند. (زندگی نامه آیة الله مصباح، ص 284)

*نظریه حرکت قسری و ترور:
- او واضع نظریه " حرکت قسری " است. در این "نظریه" او از نظریه "قهر که مامای تاریخ است " پیروی می کند . به احتمال نزدیک به یقین ، احسان طبری از این پیرو فلسفه یونانی چیزی نیاموخت اما او از نظریه خشونت استالینی همه چیز ﺁموخت. هرچند پیرو فیلسوفان یونانی معروف به " فیلسوفان جانبدار استبداد " است که معتقد بودند بعلت نادانی مردم ، به هدف خوب ، با خشونت باید رسید. پس، نیازی به ﺁموزش نداشت. جز اینکه ﺁئین خشونتی که استالینیستها باب کردند ، توجیه روز پسند خشونت را در اختیار او گذاشت:

-" استاد" در حال حاضر مسئول مبارزه با کلیه نیروهای آزاد اندیش است . علاوه بر آن در حال انقلاب فرهنگی می‏باشد .در عین حال ، به همراه ذوالقدر و باهنر و مجتبی هاشمی و... در شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی در حال برنامه ریزی سرکوب آزادی در ایران است. استاد که برای بر سر کار ﺁوردن احمدی نژاد بسیار کوشید، قصد دارد ایران را با افکار و ایده های خود به نابودی بکشاند .

- فتوی دادن نیز از کارهای اساسی "استاد "می‏باشد . در مورد جنایتهای سیاسی ، به اصطلاح قتل‏های زنجیره‏ای ، تعدادی از فتواهای قتل‏ را" استاد "صادر کرده است : در اعترافات سعید امامی در جلد 16 پرونده صفحه 384 هنگامی که بازجو از وی سؤال می‏نماید آیا اعدامها رویه امنیتی داشت و با حکم "حفظ نظام از واجبات است" انجام می‏شد یا حکمهای موضوعی نیز داشت؟ جواب می‏دهد: فلاحیان با وجود آنکه خود حاکم شرع بود، اما معمولا" و در موارد حساس احکام حذف محاربان را شخصا" صادر نمی‏کرد. او این احکام را از آیة‏الله خوشوقت (پدر یکی از عروسهای آقای خامنه‏ای و دوست نزدیک آیة الله استاد! مصباح) - آیة‏الله مصباح، آیة‏الله خزعلی، آیة‏الله جنتی و گاها" نیز از حجة‏الاسلام محسنی اژه‏ای دریافت می‏کرد و بدست ما می‏داد. ( این اشخاص شاخه "روحانی " سازمان ترور را تشکیل میدهند ) ما فقط به آقایان اخبار و اطلاعات می‏رساندیم و بعد هم منتظر دستور می‏ماندیم . مثلا" وقتی باخبر شدیم که حاج احمد آقا در جلسات خصوصی به مسئولان نظام و حتی به ولایت امر اهانت می‏کند. آن را ارجاع دادیم و بلافاصله دستور آمد که همه رفت و آمدهای ایشان را زیر نظر بگیرید و از مکالمات و ملاقاتهای ایشان نوار تهیه کنید. ما هم بمدت یکسال همین کار را کردیم. متاسفانه حاج احمد آقا به راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را آقای فلاحیان به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد، همراه با آقای فلاحیان به دیدار آیة‏الله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژه‏ای و بادامچیان هم آنجا بودند البته بعدا" حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت می‏کنند، رحم کرد ...

* "استاد " در توجیه امور مربوط به ترور و قتل و اینکه ابتدا دستور باشد و یا بعد از ترور، مفتی تایید کند ، برغم ممنوعیت ترور در اسلام ، با جعل معنی برای کلمه ( ارهاب) و با جعل تاریخ، دلیل، می تراشد و به شرح زیر " حکم دینی " جعل می کند :

" ابولوءلوء پیش حضرت علی می رود و میگوید که خلیفه وقت دارد به اسلام خیانت میکند و من میخواهم او را بکشم. شما به عنوان ولایت اجازه می دهید؟ حضرت علی به او نگاه میکند و میگوید : تو به وظیفه ات عمل کن. من به تو چیزی نمیگویم. ابولوءلوء خلیفه را میکشد، پیش حضرت علی برمیگردد و می گوید که من خلیفه را کشتم و حالا دنبال من هستند تا مرا بکشند. حضرت علی میگوید که تو به وظیفه ات عمل کرده ای . او را به کاشان میفرستد و همیشه هم از عطایای ولایت بهره مند بوده است. مصباح ادامه میدهد : ما در قبال سکوت مقام ولایت مسئولیم.

* نظر فرقه در مورد دکتر علی شریعتی :

محمد یزدی در جریان دکتر شریعتی دست به افشای عده‏ای از همرزمان خود می‏زند و می‏نویسد: " در بین دوستان بنده آیة الله مصباح جبهه‏گیری تندی علیه دکتر شریعتی نمود و در کمال صراحت علیه دکتر اقدام به مبارزه فرهنگی نمود . بنده به ایشان اعتراض کردم که من بر این باورم که شیوه شریعتی بسیار خطرناک است، اما لزومی نمی‏بینم که با تندی و صراحت با این قضیه برخورد کنیم . آقای مصباح گفت قضیه حساس‏تر از این حرفهاست که شما گمان می‏کنید." ( کتاب خاطرات ﺁیت الله یزدی - مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، ص 227)

و باز در این مورد مینویسد: " در جریان شریعتی و مرحوم مطهری که در میان مردم به خصوص جوانان فرهنگ دوست، شکافی ایجاد کرده بود، جامعه مدرسین جلسات متعددی تشکیل داد و بحثهای مسبوطی مطرح کرد. آقای مصباح در آن ماجرا قائل به دیدگاه خاصی بودند و بقیه اعضای جامعه در برابر ایشان قرار داشتند. جلسه مزبور منزل آیة الله حسین نوری همدانی (مصباح داماد ایشان است - برادر نوری همدانی از اعضای پر و پا قرص دوره ها با سید مصطفی خمینی بود). تشکیل شده بود و بحث به مرز کفر و ایمان رسیده بود. در آن جلسه آقایان: محمد محمدی گیلانی، مظاهری و سید علی اکبر موسوی یزدی هم حضور داشتند. ای کاش در آن جلسه ضبط صوتی بود تا گفتگوها را ضبط می‏کرد که در این صورت نواری به یاد ماندنی الآن وجود داشت. بعضی‏ها صریحاً شریعتی را تکفیر می‏کردند و بعضی دیگر نظر ملایمتری داشتند و او را مسلمان درجه یک می‏دانستند. بنده مامور شده بودم که طرفداران دو نظریه متضاد را در مورد شریعتی در کنار هم جمع کنم تا به نظر مشترکی برسیم. درآن جلسه افرادی که با کفر و تکفیر شریعتی مخالف بودند از نظرات مرحوم ملاصدرا یاد می‏کردند و می‏گفتند: نه مگر این که این محقق هم در کتاب اسفارش نظرات ظاهراً کفرآمیزی را مطرح کرده است؟. آیت الله جوادی آملی هم در این جلسه حضور داشتند و از آقای وحید خراسانی (پدر زن صادق لاریجانی) هم با آنکه عضو جامعه نبودند، به دلیل نقش داشتن ایشان در مسائل، دعوت به عمل آمده بود. بنده به خاطر دارم که در آن جلسه، وقتی بحث به طول انجامید عرض کردم: بحث و اختلاف علمی همیشه درحوزه‏ها بوده و خواهد بود. اما این جلسه یک جلسه علمی نیست و بیشتر رنگ سیاسی - اجتماعی دارد. بر این اساس پیشنهاد شد که این جمع به طور یکپارچه نظر خود را راجع به مسلمان یا کافر بودن شریعتی اعلام کند. خوشبختانه این پیشنهاد پذیرفته شد و پس از شور و مشورت آقایان به این نتیجه رسیدند که اعلام کفر در مورد شریعتی بازتاب خوبی ندارد و در کل به مصلحت اسلام و مسلمین نیست. (یعنی مصلحت را در نظر گرفتند وگرنه آنها شریعتی را کافر می‏دانند).

بنده خودم در آن جلسه به برخی از دلایلی که به عنوان شاهد بر کفر شریعتی ذکر شد، پاسخ گفتم و عرض کردم: کسی که وارد گود تحقیق می‏شود حق دارد که راجع به مسائل نظر دهد . مگر علمای بزرگ چنین حقی را ندارند؟ البته باید دقیقاً بررسی شود که لغزشهای شریعتی در چه مسائل فرعی و جزئی است و هدف او از انکار بعضی مسائل یا اهانت به بعضی از علماء چیست؟ آنچه مسلم است این است که اینها به تنهایی دلیل بر کفر و زندقه نمی‏شود... خوشبختانه در آن جلسه موفق شدم که جرات تکفیر شریعتی را از آقایان گرفتم. سرانجام به این نتیجه رسیدند که دخالت آقایان در این مقوله - چه اثباتاً یا نفیاً - موجب بزرگ شدن قضیه خواهد شد. بنابراین بهتر آن است که جامعه مدرسین در این رابطه دخالت نکند. ... بعد از آن قرار بر سکوت نهاده شد، مطرح گردید که آقای مصباح یزدی که در جلسه حضور ندارد احتمالاً به فعالیتهای خود علیه شریعتی درجلسه آقای اسلامی ادامه خواهد داد. در این خصوص چه کنیم؟ عنوان شد که تکلیف کردن آقای مصباح به سکوت صحیح به نظر نمی‏رسد و ایشان تکلیف خود را بهتر می‏داند... وقتی موضوع به اطلاع آقای مصباح رسید ایشان گفتند من دست از برنامه هایم علیه شریعتی بر نمی‏دارم چون به شدت از این جهت احساس خطر می‏کنم... حاصل صحبتهایی که در جلسه جامعه مطرح شد از طریق آقای سید علی محقق فرزند مرحوم داماد (که خود داماد آیت الله حائری بود. که عضو بود و با شهید مطهری نسبت فامیلی داشت) به اطلاع آن شهید رسید و ایشان هم همچنان بر این عقیده خود پای فشردند که من دیگر به حسینیه ارشاد نخواهم رفت... در میان جمع ما برخی کسان همچنان بر این اعتقاد باطنی خود پای می‏فشردند که اظهاراتی همچون اظهارات شریعتی موجب خروج از دین است. تازه اگر هم نتوان او را کافر دانست، مسلمان دانستن او هم صحیح نیست.... در میان فضلای حوزه علمیه قم، اختلافات زیادی راجع به شریعتی وجود داشت. برخی از افراد قائل به ارتداد او بودند و حتی جواز قتل او را صادر کرده بودند.(گفته می‏شود مصباح یکی از این افراد بود). برخی دیگر دقیقاً بر عکس او را یک سخنران اسلامی و مفید به حال جامعه می‏دانستند و بر این عقیده بودند که شریعتی دست کم جوانان این مرز و بوم را از مراکز فساد و فحشا و سینماها جدا می‏کند و به دامن اسلامی می‏اندازد و این خود خدمت بزرگی است و روحانیت اگر راست می‏گوید دست جوانان به راه آمده توسط شریعتی را بگیرد و باقی راه را به آنها نشان دهد....مراجع تقلید در قم تا آنجا که من اطلاع دارم با شریعتی مخالف بودند به خصوص بعد از اظهارات او راجع به مرحوم مجلسی در کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی... بنده خود شخصاً نسبت به دکتر شریعتی بر این باور نیستم که او نعوذ بالله غیر مسلم است ولی مسلمانی است که رسوبات فکری موجود در محیط تحصیلی او در عمق اندیشه‏اش جا گرفته بود و رهایش نمی‏کرد. از سویی دوست داشت مروج دین باشد و از طرف دیگر نمی‏خواست از افکار شکل یافته‏اش دست بردارد. او خود را مرهون اساتید غربی‏اش می‏دانست و حتی خود تصریح می‏کرد که من دین شناس نیستم و تنها در خصوص جامعه‏شناسی مهارت دارم. به نظر می‏رسد که او یک نگاه بیرونی به دین اسلام دارد و شناخت عمیقی نسبت به دین آنگونه که خیلی‏ها در مورد او گمان می‏کنند نداشت. " خاطرات ایت الله یزدی - مرکز اسناد انقلاب اسلامی - (کتابهمان، ص‏ص 281-2-3-4-5)

برای روشن‏تر شدن دیدگاه برخی از این افراد (روحانیون) به نظرات برخی از آنها نظر می‏اندازیم: حجة الاسلام مسعودی خمینی- یکی از شاگردان مصباح یزدی و از افرادی که به فرقه مصباحیه نزدیک است - در مورد شریعتی می‏گوید: " در میان کتاب‏های شریعتی، کتاب کویر کتاب عجیب و غریبی است و من به درستی متوجه نشدم که نویسنده در صدد بیان چه مطلبی است. نظر من این بود که دکتر شریعتی، عنصر بسیار خوبی است . بعد نظر آقای مصباح را جویا شدم. با تندی گفت: تو چرا این حرف را می‏زنی و با این فرد موافقت می‏کنی؟ گفتم چرا؟ گفت مگر تو نمی‏دانی او کیست؟ گفتم نه. گفت با مطالعه کتابهایش معلوم می‏شود. گفتم کتابهایش را خوانده‏ام و موارد محدودی هم اشکال پیدا کردم حالا نظر شما چیست؟ گفت به نظر من شریعتی یک انسان منحرف و بسیار مضر برای اسلام و انقلاب است تو روی چه حسابی او را خوب می‏دانی؟ بعد آقای مصباح، اشکالاتی را که من به کتاب اسلام‏شناسی وارد کرده بودم مطالعه و تایید کرد و گفت اشکالات خوبی گرفته‏ای من هم نظرم همین موارد است به اضافه مواردی دیگر. " او می نویسد: " به نظرم رسید که امام طی مرقومه‏ای برای آقای مطهری ابراز کردند که شریعتی را تعدیل یا اخراج کنید البته یقین نداشتم که امام چنین جمله‏ای را فرموده باشند. حتی بعد از اینکه امام به قم آمدند در صدد بودم که از خود ایشان سئوال کنم ولی موقعیت فراهم نشد. " ( خاطرات مسعودی خمینی، جواد امامی، 1381، مرکز استاد انقلاب اسلامی، ص 347-8). )

مسعودی خمینی می‏نویسد: " بعد از اینکه هویت شریعتی و انحرافات او اندکی خودش را نشان داد، در اولین فرصت که به سیرجان برگشتم علم مخالفت را با او برافراشتم و در جلسات دوشنبه که با جوانان شهر داشتیم هر بار بخشی از نقدهایی که بر کتابهای شریعتی نوشته بودم برای حضار می‏خواندم و علنا ابراز می‏کردم. وی ادامه می‏دهد: یکی از خصوصیات دکتر شریعتی که واقعاً برای اسلام و انقلاب مضر بود مخالفت او با روحانیت بود اگر در کتابهای ایشان دقت کنید این معنا را به وضوح می‏یابید. ایشان عمیقاً به اسلام منهای روحانیت می‏اندیشید." (همان، ص 350)
از افراد دیگری که خود مظهر جهالت است، حجة الاسلام دعاگو سخنگوی ستاد ائمه نماز جمعه تهران است. او می نویسد : " از اشکالات شریعتی نداشتن تعهد شایسته مانند یک انقلابی مسلمان نسبت به مسائل شرعی بود، به گونه‏ای که افراد مختلف نقل می‏کردند مرحوم دکتر شریعتی پایبندی عملی شایسته و در شان انقلابی نسبت به بعضی از وظایف عبادی نداشت و مثل افراد سهل انگار عمل می‏کرد به عبارت دیگر آن تعبدی که یک مسلمان به معنی واقعی نسبت به تکالیف شرعی دارد مرحوم شریعتی نداشت . به همین دلیل ایشان از لحاظ معنوی و عرفانی نمی‏توانست الگویی برای نسل جوان ما باشد . " ( خاطرات حجة الاسلام دعاگو، ص 206) البته اگر دکتر شهید نمی شد مسلما بعد از انقلاب توسط همین افراد اعدام میشد.

"آیة الله"خزعلی مانند دیگر دوستانش در مورد دکترشریعتی میگوید: به همین علت اجانب برای ما حسینیه ارشاد ساختند. یادم می‏آید مؤمنین آن جا را یزیدیه اضلال می‏خواندند. چون حمله به دستگاه پهلوی چاشنی روز بود، بعضی مواقع به رژیم در حسینیه ارشاد حمله می‏شد . اما این برای اغفال مردم بود. با شروع کار حسینیه کم‏کم در مساجد تفرقه و اختلاف وارد شد می‏خواستند در بین مردم چنین چیزی را جا بیندازند که روشنفکر جایش در حسینیه ارشاد و واپس گرا جایش در مساجد است. در حسینیه ارشاد، دختر و پسر جوان و دانشجویان جمع می‏شدند که البته خود یک خطر بود. مرحوم مطهری و حضرت امام با اقدامات و سخنان خود این توطئه را خنثی کردند. حسینیه ارشاد در حال ضربه زدن به وحدت بین دانشجو و روحانی و دیگر گروهها و دسته‏های مردم بود. مرحوم مطهری نخستین کسی بود که پی برد حسینیه ارشاد خلاف ارشاد مردم حرکت میکند . یک روز ایشان به من و مرحوم هاشمی نژاد گفت: من نسبت به آینده اسلام احساس خطر می‏کنم چون این شریعتی و دوستانش مطالب ساده اسلام را نمی‏فهمند. مرحوم مطهری مستقیم و غیر مستقیم خطر مذکور را در مجامع و مجالس بازگو کرد و حتی این مسئله تا حدودی منجر به انزوای ایشان گردید. ( همان اثر، ص135). وی ادامه می‏دهد: البته اکنون اذهان مردم و جوانان نسبت به دکتر شریعتی روشن شده است. افراد انقلابی ما گاهی او را در ردیف مطهری و بهشتی قرار می‏دادند که البته برای من تأثر آوربود. وی ادامه می‏دهد: آن زمان اگر حرفی می‏زدیم ممکن بود برخی تصور کنند چون شریعتی را به چشم یک رقیب می‏بینیم این نظر را درباره او دادیم . ولی اکنون وضعیت تغییر پیدا کرده است می‏توانیم واقعیت‏ها را به مردم بگوییم (خاطرات حجت الاسلام و المسلمین خزعلی، ص137) .

وی خاطره‏ای دارد از دکتر شریعتی که جالب است. می‏گوید: دریک جلسه‏ای که اینجانب، شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح و آقای هاشمی رفسنجانی حضور داشتند (در منزلی نزدیک سید خندان در خانه فردی به نام صادق پیراهن دوز) ما تعرضاتی به شریعتی - که در آن جلسه نیز حضور داشت - کردیم. البته مرحوم بهشتی تعرضاتش غیر صریح بود . ولی من و شهید مطهری صریح و روشن علیه شریعتی موضع‏گیری کردیم. دکتر شریعتی در این جلسه ادعا کرد که من پشتیبان روحانیت هستم. مرحوم مطهری ضمن رد سخنان او گفت: شما ادعا میکنید که وحدت حوزه و دانشگاه را شما بنا نهاده‏اید. ولی واقعیت این است که آقای طالقانی این کار را بیست و چند سال قبل انجام داد. شما به اندازه یک خربوزه فروش هم برای روحانیت احترام قائل نشدید. چون شما گفته‏اید روحانیون اگر صدای خوبی داشته باشند روضه خوان می‏شوند، اگر نداشته باشند و استعداد مختصری داشته باشند مسئله گو می‏شوند و اگر این دو را نداشته باشند امام جماعت می‏شوند.(خاطرات حجت الاسلام و المسلمین خزعلی، ص136).





شاید این مطلب ادامه داشته باشد...!




این مطلب از نویسنده است و مسئولیت آن را به عهده می گیرد

(استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است)

©® http: //green-democracy.blogspot.com


.........................................................a.r.s